جنبش معلمان ایران کانون مقاومت علیه سیاستهای ویرانگر حاکم است که تاراج منابع عمومی به نفع جیبهای خصوصی و عقب نشینی روزافزون دولت از حوزهی خدمات عمومی را هدف قرار داده است.
نویسندە: مراد روحی
همنشینی غریبی از بحرانهای چند لایهی زیست محیطی، اقتصادی و سیاسی، جهان کنونی را به سمت فروپاشیهای هولناک سوق داده است. و ما دقیقا در آستان سقوطهای مهیب قرار گرفتهایم. خوشبینیهای قرن بیستمی و بویژه شعفهای نولیبرالی پساجنگ سردی، یکی پس از دیگری اشتباه از آب درآمدند.
در کمتر از دو دهه پس از آنکه مژدهی «پایان تاریخ» با کوبیدن میخ «مک دونالد» بر تابوت شوروی جشن گرفته شد، بحرانهای اقلیمی، جنگهای نیابتی و تراژدیهای آوارهگان سر برآوردند. و اینها فقط کمترین پیامد این پایان خوش تاریخ بودند. مابه ازای سیاسی این بحرانها، قدرت گرفتن موج جدید و خطرناکی از جریانهای راست افراطی و در اطراف و اکناف جهان کنونی است. سرمایهداری نولیبرال، میلیونها نفر را به فقر و فلاکت کشانده است و در غیاب آلترناتیوهایی با محوریت عدالت اجتماعی و آزادی سیاسی، تودههای فلاکتزده روز به روز بیشتر به دامن جریانهای شبه فاشیستی و مژدههای عوام فریبانهی آن میافتند.
در حالیکه در جهان شمالی، با تکیه بر تهماندههای نهادهای دوران دولت رفاه، اتحادیههای کارگری، جنبشهای فمنیستی، زیست محیطی و نیز جنبش ملتهای بومی (ایندیجنزها) و گروههای کوییر فعالانه علیه راست افراطی مقاومت میکنند، فرم نولیبرالیسم در جهان جنوب و دیکتاتوریهای عریان جهان سومی امکانات زیادی برای تشکلیابی گروههای ناراضی باقی نگذاشته است. برای مثال اگر فدارسیونها و کانونهای صنفی معلمان در کشورهای غربی میتوانند برای هفتههای اعتصاب عمومی بکنند و بدون هراس از «انفرادی» و حبسهای طولانی و «اعتراف گیری اجباری» به مقابله با سیاستهای نولیبرالی در حوزهی آموزش عمومی بپردازند، مقاومت معلمین معترض علیه دستبردهای روزافزون رژیمهای جهان سومی به آموزش رایگان و عمومی، با چنان مشکلات نفسگیری روبه رو است که کل فعالیت صنفی را به یک جنگ عریان تبدیل میکند.
فعالیتهای کانونهای صنفی معلمان ایران یکی از بارزترین نمودهای این مقاومت جمعی است. گرچه که در این جنگ عریان هزینههای زیادی به اعضای این جنبش تحمیلی شده است اما امواج بیامان این سرکوبها نه تنها خللی در ارادهی جمعی معلمان وارد نکرده است، بلکه برعکس لایههای بیشتری از معلمان را به صف مقدم این جنبش آورده است. تلاشهای خستگی ناپذیر، الهام بخش و البته پرهزینهی اعضای این کانونها، جنبش معلمان ایران را به کانون مقاومت علیه سیاستهای ویرانگر حاکم تبدیل کرده است. تاراج منابع عمومی به نفع جیبهای خصوصی، عقب نشینی روزافزون دولت از حوزهی خدمات عمومی و پیشروی خیره کنندهی آن در عرصههای «مراقبت و تنبیه» ، کنترل، امنیتیسازی و جرمانگاری هر نوع فعالیت صنفی و مدنی، وضعیتی را بوجود آورده است که کمترین صداهای معترض با بیشترین و کاریترین اقدامات امنیتی جواب داده میشود. این هجمههای امنیتی همزمان و همارز است با هجوم بیوقفه و بیامان الیت/مافیای حاکم به سفرههای مردم که اکنون دیگر نه سال به سال که روز به روز کوچکتر و غمانگیزتر میشود.
عقب نشینی دولت از ارایهی خدمات عمومی و رایگان، باعث شده است که آموزش در ایران به شکل ویرانگری پولی و کالایی و بنابراین طبقاتیتر بشود و دسترسی طبقهی کارگر، قشرهای کمدرآمد و مناطق حاشیهای به این حق عمومی روز به روز محدودتر و امکان ناپذیرتر بشود. در شرایطی اینچنین، نهاد آموزش دیگر نه عرصهای برای پرورش و بالیدن، که به مکانی برای به حاشیهراندن گروههای بیدرآمد و کمدرآمد و در نهایت بازتولید نظم طبقاتی موجود تبدیل شده است. پاندمی کرونا همزمان که این وضعیت طبقاتی را عیان کرد، به بحرانیتر شدن آن نیز منجر شد.
در شرایط کنونی، این کانونهای صنفی معلمان است که امکانی برای مقابلهی سراسری با این غارتها فراهم کرده است. این است که الیت/مافیای حاکم نهایت تلاش خود را میکند تا این جنبش را سرکوب و بیاثر بکند و در آخرین تلاشهای خود در یک سناریوسازی ناشیانه و تکراری سعی بکند تا کل این جنبش را به اصطلاح به دسیسههای بیگانگان ربط بدهد. اما این سناریونویسها شاید از فرط خیره شدن به دوردستهای اروپا و آمریکا، توان دیدن پویایی مدرسههای دوروبر خود را از دست دادهاند. در تخیلات محیرالعقول این سناریونویسها، دو معلم سندیکالیست فرانسوی قدرتی ماورایی دارند، به این گونه که آنها میتوانند مخفیانه نسخهای انقلابی را به همراه خود به ایران بیاورند و آن را از طریق جمعی چند نفره به دست هزاران و بلکه میلیونها معلم ایرانی در سرتاسر کشور برسانند. و این بیش از هر چیزی نشان میدهد که این سناریونویسها نه سازوکار کانونهای صنفی را میشناسند و نه شناختی از توانایی اعضای آن دارند.
جنبش معلمان ایران همیشه نگاهی به همبستگیهای منطقهای و بینالمللی داشته است و این یکی از صحیحترین استرتژیهای این جنبش و هر تشکل مترقی دیگری است. این نوع ارتباطها، چنانکه از اسم آن پیداست، در راستای همبستگی و همصدایی است و هیچ چیز غیرقانونی و پوشیدهای در آن وجود ندارد. در غیاب یک دادگاه عادله، دستگاههای امنیتی میتوانند به سیاق سنت دیرین خود احکام سنگینی برای تعدادی از فعالین جنبش معلمان، که اکنون به امید میلیونهای نفر تبدیل شده است، صادر بکنند. اما چیزی که این نیروها توان مقابله با آن را ندارند، ارادهی جمعی و عمومی مردم برای مقاومت در برابر سیاستهای ویرانگر حاکم است.
سیاستهای جاه طلبانهی و جنگ طلبانهی حاکمیت به قیمت فقیرسازی و گرسنه سازی میلیونها نفر از طبقات پایین جامعه تمام شده است. فرمهای ویرانگری مانند کولبری، سوختبری، زبالهگردی، گورخوابی، و پشت بام خوابی، هزینههای مستقیم جاهطلبیها و سیاستهایی هستند که بر اساس وهم، فوبیا و مالیخولیا تدوین شدهاند و چیزی که در تدوین این سیاستها کمترین محلی از اعراب ندارد، همانا رفاه عمومی مردم است. کارد بلند غارت پس از قصابی پایین شهر، اکنون دیگر دیری است که قلب لایههای پایینی طبقه متوسط را نیز نشانه رفته است. کیست که در سالهای اخیر شاهد سقوط مهیب و «پلاسکو/متروپل» گونهی این لایهها بر درون مغاک آخرالزمانی جامعهی کنونی نبوده باشد. در وضعیت ترسناک کنونی، تودههای سرخورده و مایوس میتوانند در غیاب یک بدیل دموکراتیک با محوریت عدالت اجتماعی، به پیاده نظام گفتمانی تبدیل بشوند که به جای توجه دادن به شرایط واقعی و مادی زندگی اجتماعی، دل این مردم گرسنه را با وعدههای رنگین «من و تو»ی خوش میکند، گفتمانی که شکمهای گرسنه را به نفع آرمانهای موهوم پان ایرانیستی مصادره و ظرفیت سیاسی اعتراضات برحق این مردمان سرخورده، گرسنه و خشمگین را تباه میسازد. شاید بسامد غمانگیز شادباشی که در تجمع تودههای گرسنه برای روح یک قزاق تخماق به دست و یک دیکتاتور چکمه پوش، که خود از بزرگترین غارتگران قرن گذشتهی خاورمیانه بود، فرستاده میشود، فقط یکی از نمودهای گل درشت این مصادره و تباه سازی باشد.
وضعیت اسفناک پیش رو در ایران نتیجهی مستقیم نوعی از سیاستگذاری نولیبرال/توتالیتر است که رفاه عمومی مردم حتی در انتهای لیست دغدغهها و اولویتهای آن نیز قرار ندارد. توان خرید بخش عظیمی از مردم به شکل روزافزونی در حال کاهش است و تهیهی ابتدایی ترین نیازهای روزمره مانند نان خشک و آب سالم به دغدغدهی میلیونها نفر تبدیل شده است. و این نتیجهی مستقیم کوبیدن الیت/مافیای حاکم بر طبل توسعهطلبی منطقهای و تباه کردن بخش هنگفتی از سرمایههای کشور بر سر قمار بدشگون هستهای است، قماری که ناگفته پیداست که کمترین ارتباطی با مصالح عمومی مردم ندارد. تحریمهای کمر شکن همزمان که به ویرانی عمومی جامعه و بویژه مفلوک سازی طبقهی کارگر، لایههای پایینی طبقه متوسط و البته مردمان مناطق پیرامونی کشور منجر شده است، سفرهی رنگین و بیبدیلی بوده است برای الیت/مافیای حاکم برای انباشت ثروت از طریق غارتهای قانونی و فراقانونی. این است که در حال حاضر شکافی طبقاتی بین الیت/مافیای حاکم و نیروهای وفادار آن با اکثریت عمومی جامعه دهان باز کرده است که در تاریخ ایران و بلکه جهان بیسابقه بوده است. بدوین تردید جامعه در مقابل این ویرانسازیهای ساکت نبوده است. نمونههای درخشان دی ۹۶ و آبان ۹۸ در کنار زنجیرهای از اعتراضات صنفی و کارگری در اطراف و اکناف ایران، علایم حیاتی جامعهای است که حاضر به تن دادن به سیاستهای مرگبار حاکمیت نیست، جامعهای که حتی ترومای جمعی سرکوب بیرحمانهی اعتراضات آبان ۹۸ هم نتوانست آن را خانه نشین و منفعل سازد.
شرایط عمومی طبقهی کارگر و لایههای پایینی طبقهی متوسط در چند دههی گذشته در سطح جهانی بحرانیتر و شکنندهتر شده است. از این حیث ایران نه یک استثنا که خود یکی از نمودهای بسیار برجستهی بی قدرت سازی و ناتوان سازی نیروی کار است. نولیبرالیسم بیمهاری که از حمایت قاطع کل بدنهی حاکمیت برخوردار است، کل جامعه را نشانه گرفته است و به شکلی بیرحمانه در حال دریدن بافتها و نسوج اجتماع است. سیاستهای گوناگون بیقدرت سازی نیروی کار در کنار سیاست عمومی اتمیزه کردن جامعه، شرایطی را بوجود آورده است که امکان شکل گیری فعالیتهای اتحادیهای و صنفی روز به روز مشکلتر و پرهزینهتر میشود. در وضعیتی این چنین، کانونهای صنفی معلمان خواسته یا ناخواسته دیگر نمیتواند فقط حامل خواستهای صنفی باشد. کانونهای معلمان شبکهای به معنای واقعی سراسری دارند، ارتباط آنها با جامعه شکلی بیواسط و ارگانیک دارد و یک «شورای هماهنگی» ، که متشکل است از نمایندهی کانونهای مناطق مختلف کشور، به مثابهی یک ارگان هماهنگ کننده در درون ساختار این کانونها، فعالیت مناطق مختلف به همدیگر مرتبط میسازد. بدینترتیب این کانونهای در سرتاسر کشور یک ارتباط مویرگی با پایینترین لایههای جامعه برقرا کرده است. قطعا این ساختار و این شبکه به آسانی شکل نگرفته است و فعالین صنفی و چهرههای شناخته شدهی جنبش معلمان سالهاست که به شکلی خستگیناپذیر مشغول متشکل کردن و فرم بخشیدن به این سازوکار سراسری بودهاند.
این سازوکار ساختاری همزمان که کانونهای صنفی را به تریبونی برای صداهای متکثر مناطق مختلف ایران تبدیل کرده است، آن را نیز به متحدی بیمانند برای دیگر گروههای متعرض مانند کارگران و دانشجویان و دیگر فعالین مدنی و سیاسی بدل کرده است. گسترش سراسری و ارتباط بیواسط، در هم تنیده و ارگانیک با جامعه در پایینترین و محلهاییترین سطح آن باعث شده است تا کانونها و انجمنهای صنفی معلمان فرمی از مقاومت سراسری علیه تعرضهای روزافزون الیت/مافیای حاکم به سرمایههای عمومی را نمایندگی بکنند که واجد ظرفیتهای ساختاری دموکراتیک بیمانندی است: زنان مرکز ثقل این جنبش هستند و بواسطهی فعالیت کانونهای مناطق مختلف کشور، دغدغهی مناطق «به حاشیه رانده شده» ، مانند مسالهی آموزش زبانهای غیر فارسی و بودجهی آموزشی عادلانه برای این مناطق، به بخشی جدایی ناپذیز از مطالبات این جنبش تبدیل شده است. این گشودگی و دربرگیرندهگی، کیفیت بینظیری به جنبش معلمان داده است: این جنبش همزمان که به متحد و همپیمان مهمی برای طبقهی کارگر تبدیل شده است، به مثابهی ظرفی عمل میکند که مطالبات زنان و ملتهای غیرفارس/غیرشیعه در سطحی سراسری مطرح شوند.
همبستگی سراسری، بدون حضور مطالبات گروههای خاص، به نوعی تکصدایی منجر میشود که در نهایت ساختارهای حاکم کنونی را بازتولید میکند. اما در نمونهی جنبش معلمان، به دلیل همان خصلت ساختاری که به آن اشاره شد، همبستگی سراسری در اساس حاوی خصلتی متکثر، گشوده و دموکراتیک است که آن از تکصداییهای مردانه، پانایرانیستی، نخبهگرا و مرکزگرا متمایز میسازد. این خصلت کثرتگرا در طول چند سال اخیر به شکل فزایندهای در حال بسط بوده است و به میزانی که بیشتر تکوین پیدا میکند، بخشهای بیشتری از جامعه با این جنبش همدل و همداستان میشوند. حضور بخشی از فعالین کارگری و صنفی مریوان در تجمع اخیر معلمان این شهر و نیز خیابانی شدن تجمعات معلمان شیراز و پیوستن هزاران نفر از مردم شهر به این تجمعها در یک سال اخیر گویای همراهی فزایندهی جامعه با جنبش معلمان است. اگر امیدی عمومی و سراسری برای آیندهی کشور وجود داشته باشد، بدون تردید این امید در بطن این فعالیتها، این هماهنگیها و این همبستگیها نهفته است که در دل خود جامعه و در پایینترین سطح ممکن در حال نضج گرفتن هستند. نیروی کار شکننده، جامعهی اتمیزه و تودههای به فلاکت نشانده شد میتوانند به راحتی در دام گفتمانهای شبهفاشیستی بیافتند. نمونههای تاریخی این در دام افتادگی کم نیستند. در شرایط کنونی ایران، شبکهی سراسری کانونهای صنفی معلمان میتواند به عنوان محملی برای تمرین و تکوین نوعی سیاست دموکراتیک مترقی مبتنی بر ایدهی عدالت اجتماعی و آزادی سیاسی عمل بکنند و از فروپاشی گروهای معترض به درون سیاهچالههای شبهفاشیستی جلوگیری کنند. این ظرفیت دیری است که قیلولهی خوش الیت/مافیای حاکم را برهم زده است. بر ماست که در مغاک کنونی، این ظرفیت را دریابیم و با همهی توان به بالیدن و گشوده شدن آن کمک کنیم و فعالین صنفی را در چنگال تیز نهادهای امنیتی تنها نگذاریم.