در جایی خوانده بودم که از یک زندانی پرسیدند، چیزی لازم داری برایت بیاوریم، در جواب گفته بود؛ برایم نامه بنویسید!!
عزیز دلم شریفه جان! میدانم که ممنوعالملاقات هستی و حتی اجازه تلفن هم نداری، با این وصف من برایت مینویسم، امیدوارم که این نامه به دستت برسد و خوشحالت کند.
عزیزم، امروز پانزده روز از بازداشت تو میگذرد، آیدین و من هر لحظه چشم انتظار دیدن روی ماهت و شنیدن صدایت هستیم. شب اول دستگیریات از بازداشگاه تماس گرفتند و گفتند که حالت خوب نیست، اورژانس برایت دارو نوشت تا من بروم و داروها را تهیه کنم. متاسفم عزیزم، آیدین خواب بود و من نتوانستم همان لحظه اقدام کنم، زمان برد تا کسی را پیدا کنم که پیش آیدین بماند.
تا امروز که این دلنوشته را برایت مینویسم به همهی مراجع سر زدهام و کسی پاسخ درستی از علت دستگیریات به من نداده است. به هر بخشی از دادسرا که مراجعه میکنم، انگار که تو یکی از اختلاسگران چند میلیاردی هستی و باید پاسخگوی سؤالات مربوطه باشی و به من میگویند، پروندهات هنوز در مرحله تحقیقات است.
پروندهات از روز اول بازداشت در شعبه چهارم بازپرسی دادسرای عمومی و انقلاب رشت است.
اما بازپرس “رجبی” و “منشی ایشان” حاضر نیستند هیچ پاسخی در مورد اتهاماتی که به تو نسبت دادهاند بدهند.
هر روز که مراجعه میکنم، جوابهای سربالا میدهند و با بیتفاوتی میگویند ده روز دیگر بیا!!
حتی بازپرس از روبرو شدن با من خودداری میکند. از چند روز پیش دیگر مرا به دادسرا هم راه نمیدهند.
نمیدانم چرا به تو اجازه تلفن نمیدهند تا با آیدین و من صحبت کنی. یقین دارم که هیچکار خلافی انجام ندادهای. میدانم که انسان مهربان، پُر تلاش و زحمتکشی هستی تا زندگی خوبی برای خود و خانواده بسازی. تو هیچ جرمی مرتکب نشدهای جز تلاش برای زندگی بهتر و انسانی. همیشه در خدمت خانوادهات بودهای، مهربان و خوش برخورد با دیگران هستی، وقت کافی برای دیگران میگذاری و سعی میکنی در غم و شادی اطرافیانت شریک باشی، از همین رو دوستان زیادی داری.
یادم میآید، سالها پیش چقدر برای جمعآوری سابقهی بیمه پدر از کار افتادهات تلاش کردی. پیر مرد چهل سال در شهرهای مختلف تحت شرایط سخت، کارگری کرده بود و بیمهاش را کامل رد نکرده بودند. میدانم از آن پس با خودت عهد بستهای که هر کجا حقی از دوستان و آشنایانت ضایع شود، پیگیری نمایی.
میگفتی، چرا انسانهای شریف و زحمتکش باید حقشان پایمال شود و نتوانند ثمرهی سالها تلاش و کارگری خود را دریافت نمایند. از همین رو، تلاش میکنی تا آیدین خوب درس بخواند و زندگیاش را تغییر دهد.
عزیز دلم، این را خوب میدانم که زمستان تمام میشود و رو سیاهی به زغال خواهد ماند.
من و آیدین بیصبرانه منتظر هستیم تا تو را در آغوش بگیریم.
سیروس و آیدین فتحی
رشت، آذرماه ١۴٠٢