نویسنده: مهرداد صبوری
بە قول صمد بهرنگی همەاش کە نباید ترسید راە کە بیوفتیم ترسمان می ریزد.
مگر میشود در شهر صدای آتشین انقلاب صدیق کمانگر و فرزاد کمانگر بود و نظارەگر؟ مگر میشود الگویت فواد مصطفی سلطانی باشد ولی ناامید و بی تفاوت بود؟
نزدیک بە ١٧ سال در کامیاران یکی از کسانی بودم کە دو ماە ماندە بە ۸ مارس و اول ماه مه روز جهانی کارگر بە فکر برگزاری مراسم و شیوە تدارک آن بودیم. با خیلی از دوستان در این بارە حرف میزدیم چون برگزاری یک مراسم در قلب حکومت اسلامی و ضد زن هم سخت بود و هم میتوانست بهای سنگینی برایمان داشتە باشد.
چندین بار نشست، مذاکرە و نظر خواهی و بحث در مورد وضعیت کلی جنبش زنان و موقعیت آن و شرایط فعلی شهر و امکان برگزاری چنین مراسمی را بە بحث و تبادل نظر میگذاشتیم.
با فعالین جنبش کارگری و جنبش زنان دیگر شهرها دیدار میکردیم نظرات و پیشنهادات را مطرح میکردیم و در نهایت اگر نظر جمع بر آن بود کە مراسم برگزار شود یک کمیتە برگزاری تشکیل میدادیم و مسئولیتها را تقسیم میکردیم . چند روز بعد از برگزاری مراسم نقاط ضعف مراسم و نقاط قوت آن را بە بحث میگذاشتیم.
چندین بار نظر جمع، بنابە شرایط و توازن قوا بر این بود کە مراسمی برگزار نشود و نمیشد. ولی من چند روز ماند با جمعی کە موافق بود طی این چندین سال هیچ وقت خانە ننشستە و تماشاچی نبودم یک سال با پخش تراکت ۸ مارس در جادە کرمانشاە و پاساژ ملت و پاساژ دیگر انجام دادیم. بدون شک هیجان و شلوغی خیابان بە ما انرژی میداد.
یکسال نیز با پخش تراکت در سطح شهر و منشیهای دکترها، دفاتر پست ،خیاط ها، آرایشگرها، مکانیکها و با دهها کارگر پارە وقت ارتباط برقرار کردیم و تعدادی از آنها سالیانی است کە با ما در ارتباط هستند و انرژی کە از این فعالیت میگرفتیم بینهایت بود.
سالی با پخش شیرینی در مغازها و خیابان عملاً شیرینی ۸ مارس را با جامعە و زنان تقسیم میکردیم.
سال دیگر نیز با خانواد در خانە بنا بە چندین دلیل مراسم برگزار میکردیم. بدونە شک ایمان داشتن بە آزادی و برابری از خانوادە شروع میشود و انسانی کە نتواند این واقعیت را در رابطە با آزادی ازدواج، آزادی عقیدە، استقلال اقتصادی زن، تقسیم ارث و چندین مورد دیگر برای خواهرش و مادرش بە رسمیت نشناسد؛ نمیتواند انسان مبارزی باشد.
در نهایت در سختترین شرایط با خریدن اسپری بە شعارنویسی در سطح محلە و شهر میپرداختم و چندین روز از نوشتە های روی دیوار انرژی میگرفتم.
در تمامی این سالها و بعد از هر کاری استرس شدیدی کل بدنم را میگرفت. بعد از هر بازداشتی و احضار و تهدیدی بارها آشفته و بیخواب میشدم، بارها ناچار شدم شب را خانە فامیل باشم، بارها شکنجە شدم ولی هیچ وقت پشیمان نبودم.
بدون شک طی این سالها خیلی از این حرکتها مورد نقد قرار میگرفت و همیشە کسانی کە دور از میدان عمل بودن یا محافظە کار بودند این کارها را کوچک و ناچیز و پوپولیستی میدانستند و همیشە میگفتند کە یا باید در مرکز شهر برگزار شود یا اصلا نشود چون این حرکتها رو بە عقب است. چون خودشان میدانستند کە توازن قوا و ظرفیت مرکز شهر موجود نیست، توجیە منطقی داشتند کە تماشاچی باشند.
بارها پیش آمده کە از طرف نزدیکان و فامیل و دوستان سرزنش شدهام کە ما نمیخواهیم این مراسم برگزار شود واسە ما خودت را تو دردسر نینداز. بارها شنیدام کە گفتهاند طرف توان کارکردن ندارە دارە دنبال شر میگردد و بارها با صاحب کار درگیر شدام کە روز خودم را جشن بگیرم. بارها غیرە مستقیم از همسایەای کە اندازە برادر برایش خوب بودم شنیدهام کە گفتە بود از نیروهای خودشان است هر بار دستگیرش میکنند و آزاد میشود.
سال ١٣٩٢ چهار ماە در زندان بودم از یک فامیل بزرگ یک سند برای وثیقە گذاشتە نشد. با وجود صدها مشکل شخصی و تمامی این نامهربانیها هیچ وقت در این روزهای خاص بی تفاوت نبودهام.
نظر من همیشە این بودە است کە سنگ بزرگ نشانە نزدن است. ما حرکت میکنیم چە با پخش تراکت باشد، چە با بخش شیرینی باشد، چە با شعارنویسی باشد، چە مراسم خارج شهر باشد، چە مراسم خانوادگی باشد، چە پشت بە دوربین باشد در هر حالت این روز را پاس داشتەایم در هرحالت تجربەای جدید کسب کردەایم، در هر حالت با جمع جدید آشنا شدەایم.
بدون شک انقلاب ژن، ژیان، ئازادی حاصل سالها تلاش بود و یک شبە اتفاق نیفتاد.