سوختبر به‌جای سرویس مدرسه! / بودجه سرویس مدارس کجا می رود؟

نویسندە: آسارە کیانی

«صحبت های روسا، روابط عمومی و سرپرستان آموزش و پرورش بلوچستان عجیب است. آن ها می گویند که خورودی واژگون شده ی حامل دانش آموزان، سوختبر نبوده و منطقه، سرویس های مدرسه اش تکمیل است و هیچ مشکلی از این بابت ندارد! تصاویر و فیلم هایی که دانش آموزان از وضعیتِ چمباتمه زده خود بر روی سوخت برها می فرستند اما چیز دیگری می‌گویند»

 ادامه واکنش‌ها به اظهارات زنِ ناشناخته‌ای که مملکت را متعلق به حزب اللهی دانسته بود، اخبار جنگ و در گوشه‌ای دیگر، نوع پوشش چند نفر از مسیر زندان به بیمارستان و از بیمارستان به زندان، حجمِ اخبارِ همه رسانه‌های داخلی و خارجی را پُر کرد و دیگر مجالی باقی نگذاشت تا مردم بفهمند در سیستان و بلوچستان، یک اتومبیل سوختبر (وانت‌های پرخطر حمل گازوئیل در جاده‌های ناایمن) واژگون شد در حالیکه تعدادی دانش آموز را هم، بارِ خود کرده بود تا آن‌ها را از روستای باتک در شهرستان سرباز (که مدرسه دارد) به روستای محل زندگی شان برساند. نه اینکه این دانش آموزان پسر – که جملگی مصدوم و در بیمارستانی در ایرانشهر بستری شدند و سطح هوشیاری یکی شان پایین رفت و هنوز هیچ خبری نرسیده که بالا آمده یا خیر-، از سر کنجکاوی دست به این کار خطرناک زده باشند، چون همانطور که می‌دانید شغل سوختکشی که بلوچ‌ها از سر بیکاری و ناچاری، پا بر پدال و ترمز‌های خشک و تیزِ آن در جاده خاکی‌های بی آب و علفش گذاشته اند، هر لحظه ممکن است جان خودشان را هم بستاند. این دانش آموزان، سرویس مدرسه و پیشتر از آن در روستای خودشان مدرسه‌ای برای ادامه تحصیل ندارند. برای همین، دو گزینه بیشتر پیش رویشان نمی‌ماند؛ یا کیلومتر‌ها پای پیاده به مدرسه بروند یا کنار جاده بایستند و اگر سوختکشی، گذری عبور کرد دست‌ها را در آسمان تکان بدهند و با لباس‌های سفید بلوچی دنبالشان بدوند و بعد روی سوخت‌ها جایی برای خود پیدا کنند و مراقب باشند تا رسیدن به مقصد زیر پایشان خالی نشود.‌

می‌گویی موقع فیلم گرفتن مراقب باشند و اصلا لزومی ندارد وقتی که سوار سوختبرها هستند تصویری تهیه و ارسال کنند، اما گویا خودشان اصرار دارند رنجشان را در تاریخ، ثبت کنند و گویا فقط و فقط قرار است ثبت شود. بی هیچ اثرگذاری یا دقت نظر و توجهی برای بهبود اوضاع و رفع دشواری‌های داغ و سوزان یا سرد و برنده فرزندان این آب و خاک که برای رسیدن به یک حق ابتدایی خود، برای درس خواندن! بی آنکه شیر رایگانی، روپوش مدرسه‌ای یا چیز دیگری بخواهند، بار وانتشان می‌کنند.

مدرسه سایه دیواری ریخته است بر زیراندازی نیم دار:

سال گذشته، مرداد ماه، نگارنده این مرقومه، تماسی با کودکان مدرسه‌ای در یکی از روستا‌های منطقه دشتیاری بلوچستان داشت. دیگر صدایشان کودکانه نبود. بچه‌ها بزرگ شده بودند و قرار نبود با آن چهر‌های مهربان، لبخند‌های بر لب و دندان‌های درشتِ سفید پشت نیمکت‌های چوبی مدرسه‌ای که اهالی با کمک سربازمعلم‌های همان منطقه سرهم کرده بودند وتازه کلی کم و کاست هم داشت، بنیشنند. باید به دبیرستان می‌رفتند و در فصل جدیدی از زندگی شان قدم در راهی می‌گذاشتند که مدام از قبول آن فرار کرده بودند. روستا‌های منطقه دبیرستان ندارند و دانش آموزان اعم از دختر و پسر تنها می‌توانند تا پایان مقطع ابتدایی خود را در مدارسی بخوانند که اگر شانس بیاورند یک چهاردیواری باشد و اگر نه کانکسی گرم و خفه ارسالی از سوی خیرین انساندوست یا نه؛ زیرِ سایه دیواری نیمه ریخته یا تک درختی خشکیده وسط بیابان، دو زیلوی نیم دار در دو گوشه با فاصله چند متری پهن کنند و کلاس اولی و دومی‌ها روی یک زیرانداز و مابقی روی آن دیگری بر خاک نرم و سبکی بنشینند که هر لحظه بادی شدید توی چشم هایشان فرو می‌کند و آن‌ها باز هم بخندند و بخواهند که خواندن را ادامه بدهند.

آغاز غم بزرگ به خصوص اگر دختر باشید:

دانش آموزان بلوچ که شواهد زیادی حاکی از ضریب هوشی بالای آنهاست و در یادگیری چند زبان علیرغم همه محدودیت‌ها و موانع، توانمند هستند، برای ادامه تحصیل می‌باید بخش یا منطقه‌ای بزرگتر و طبیعتا بی آب و علف‌تر از روستای بی آب و علف خود بیایند که جایی تحت عنوان دبیرستان در آنجا تعبیه شده است. غم بزرگ برای یک دانش آموز به خصوص اگر دختر باشد از همین جا آغاز می‌شود به این دلیل که برای دانش آموزان این منطقه از جغرافیای ایران چیزی تحت عنوان سرویس مدرسه در نظر گرفته نشده و وسع مالی روستاییانی که در خیلی از اوقات، تنها ممر درآمدشان یارانه است، به استفاده از وسیله دیگری برای رسیدن به مدرسه قد نمی‌دهد. برای همین یا باید پای پیاده به مدرسه بروند که تصورش بسیار دشوار است -اما بچه‌ها این کار را کرده اند- و یا همانطور که گفته شد از ماشین‌های سوختکش بخواهند که آن‌ها را به مدرسه برسانند.

روزی ۴۰ کیلومتر پیاده تا رسیدن به مدرسه:

دختر‌ها اما، نه می‌توانند پای پیاده راه بیافتند در جاده‌های خلوت (که علاوه بر توان جسمانی، فرهنگ ما این اجازه را نمی‌دهد) نه اینکه با ماشین‌های سوختبر بروند، برای همین مجبور می‌شوند در خانه بنشینند، آینه بکارند ،روی پارچه‌های رنگی بلوچی و نگاه کنند رویاهایشان چطور خاک می‌خورد.

یک عده قلیلی که به گفته باقیِ بچه ها، وضع مالی خوبی دارند، توسط پدرهایشان به مدرسه برده و آورده یا برای ادامه تحصیل به چابهار فرستاده می‌شوند. توصیف شکاف طبقاتی عجیبی که در بلوچستان به وضوح دیده می‌شود؛ «کاخ‌ها کنار کپرها» و البته اندک شمار بودن متمولان در این مقال نمی‌گنجد و شاید زمینه گزارشی دیگر با همین نام شود. 

منطقه مورد بحث در گزارش سال گذشته از وضعیت مدرسه رفتن دانش آموزان، ۱۵ روستا را شامل می‌شد که پسرانِ همه این روستا‌ها برای ادامه تحصیل به سنگان در شهرستان خاش می‌رفتند و البته همچنان می‌روند. می‌گویند این نزدیک‌ترین جاییست که دبیرستان پسرانه دارد. آن‌ها روزانه چیزی حدود ۲۶ کیلومتر پیاده روی می‌کنند و البته ۱۴ کیلومتر دیگر را هم برای آن‌هایی که کنار جاده ترانزیتی مرز نیستند اضافه کنید تا به جاده اصلی برسند.

خطر رفتن به مدرسه به شغل سوختبری تنه می‌زند:

و حالا که به جاده اصلی می‌رسید، به جان خریدن مخاطرات مدرسه رفتن به مخاطرات کار کردن در شغل سوختبری تنه می‌زند. نه که فقط حالا، سالهاست این اتفاق رخ می‌دهد، اما این خطه از خاک (محروم نگاه داشته شده) ایران یک تناقض مثبت دیگر هم دارد و آن استفاده از وسایل ارتباط جمعی است؛ محدودیت‌ها مانع این نمی‌شوند که مردم بلوچ نفهمند در جهان خارج از روستای بی آب و برق و علف و دامِ و کشاورزیِ آن‌ها چه می‌گذرد: آن‌ها مرز‌های کشور را در می‌نوردند و همه جا را می‌بینند حتی اگر پا از روستای خود فراتر نگذاشته باشند و دریایی را هم که بیخ گوششان است ندیده باشند و این هم یک تناقض دیگر؛ بچه‌های دریا دریا را ندیده اند!

دست سوختکش‌ها درد نکند لااقل آن‌ها به فکر بچه‌ها هستند!

دانش آموزان در حالی که باد پیراهن‌های بلوچی شان را تکان می‌دهد و کتاب‌های درسی شان را دست گرفته و صندل به پا کرده اند دنبال ماشین‌های سوختبر می‌دوند و کتاب‌های درسی در آسمان ورق می‌خورند. سوختبر می‌ایستد. یکی از بچه‌ها که حالا دیگر دبیرستانش تمام شده، می‌گفت دست این عزیزان درد نکند، منظورش همین سوختکش‌ها هستند به قول خودش؛ حداقل این‌ها برای دانش آموزان می‌ایستند و آن‌ها را به مدرسه می‌برند؛ «آن‌ها به این دلیل که خود از تحصیل بازمانده اند دلشان برای ما می‌سوزد و می‌گویند دوست ندارند که ما هم به سرنوشت خودشان دچار شویم.»

جان همه دانش آموزان بلوچ در خطر است:

بچه‌ها سوار می‌شوند و حالا وقت آن رسیده که تصویری ازخود در حالیکه هنوز لبخندی مردانه‌تر از دوران ابتدایی شان به لب دارند از وضعیت دراماتیک موجود، ثبت کنند تا ضمیمه گزارشی شود با این عنوان که «جان دانش آموزان منطقه دشتیاری بلوچستان در خطر است!» نه اینکه جان بچه‌های مناطق دیگر در خطر نباشد کمااینکه اتفاق واژگونی ماشین سوختبر حامل دانش آموزان در سرباز، رخ داد و بچه‌ها می‌گویند که همه جای سیستان و بلوچستان، اوضاع همین است! دلیل نام بردن از منطقه دشتیاری اما وجود مستندات و تصاویری از دانش آموزان آن منطقه بود.

در جستجوی بودجه سرویس مدارس

اما هدف از نشر گزارشِ وضعیت مدرسه رفتن دانش آموزان بلوچ چه بوده؟ اینکه مسئولان اگرمتوجه نبوده اند بیشتر توجه کنند، اما در اتفاقی (البته نه عجیب)، برخی مسئولان به جای رسیدگی به وضعیت مربوطه شروع به تهدید دانش آموزان و توبیخ آن‌ها به دلیل انتشار فیلم و تصاویر، کردند. شخصی که سابقا رئیس آموزش و پرورش سنگان بوده، به مدرسه دانش آموزان رفته و به گونه‌ای با آن‌ها برخورد می‌کند که دانش آموزان، دیگر تصاویری چنین از مدرسه رفتن خود را مخابره نکنند. با آموزش و پرورش پایتخت تماس می‌گیرید، موضوع مطرح می‌شود و کارشناسان می‌گویند که بودجه برای سرویس مدارس در نظر گرفته و تحویل داده شده است، چند روزی هم پیگیر ماجرا می‌شوند و بعد مطابق معمول همه اتفاق‌ها در همه حوزه‌های دیگر از زندگی مردم، به فراموشی سپرده می‌شود. اما مگر شما می‌توانید این پرسش را فراموش کنید و خصوصا در روز‌های اخیر و بعد از رخداد آسیب دیدن دانش آموزان مدام آن را با خود تکرار نکنید که «بودجه سرویس مدرسه دانش آموزان بلوچ کجا می‌رود؟!»

تاثیر این گزارش‌ها چیست؟

هدف از نوشتن گزارش و بیان کردن مشکلات و آسیب‌ها چیست؟ آیا مُراد، تاثیر گذاشتن بر یک روال غلط نباید باشد؟ قطعا سرمایه گذاری بر این هدف، اشتباه بوده چراکه اتفاقِ روز‌های گذشته و حتی بی خبری از وضعیت دانش آموزان آسیب دیده و سرپوش گذاری مدیران آموزش و پرورش با این عنوان که سوختبر نبود و سرویس داریم، آفتابی است دلیل آفتاب و آسیبی که یک آسیب دیگر می‌زاید.

مصائب مردم دیگر ارزش خبری ندارند!

ما اهمیت خبر‌ها را گم کرده ایم؛ مساله ما در اینجا صرفا واژگونی یک اتومبیل سوختبر حامل دانش آموزان نیست؛ چراکه سوانح و حوادث و انفجار‌ها برای این سوختکش‌های درمانده به وفور رخ داده و می‌دهند (آمار نشان می‌دهند که سال ۱۴۰۱، اتومبیلِ ۱۷۰ سوخت‌بَر منفجر و ۱۶۸ نفرشان کشته شده اند)؛ چنین اتفاق‌هایی بدل به روزمره زندگی مردم شده و دیگر جنبه خبری خود را از دست داده اند؛ بزرگی از اهالی کوچ کرده روزنامه نگاری می‌گفت «اگر سگی پای انسانی را گاز بگیرد، این خبر نیست، اما وقتی انسانی پای سگی را گاز بگیرد، آن وقت جنبه خبری پیدا می‌کند.» بنابراین فقر و خشکسالی و بی کاری و بی مدرسه گی و بی آبی و بیکاری و همین انفجار پی در پی سوختبر‌ها که دیگر به روال عادی زندگی روزمره ما بدل شده اند، مثل گاز گرفتن پای انسان توسط سگ اند و متاسفانه از حیطه خبر بودن و ارزش خبری داشتن خارج شده اند.

خبر، بی خبری مسئولان است و لاغیر

خبر، بی واکنشی مسئولان نسبت به مسائل این چنینی و خصوصا وضعیت آموزش مدارس آن هاست و خبر، خنثی و لمس شدن شهروندان و البته خبرنگاران و اهالی رسانه است که می‌توانند در راستای بهبود اوضاع با رعایت همه خطوط قرمز (به درست یا غلط) بنویسند بی آنکه نام خودشان را در بوق کنند؛ چنین گام‌هایی بی شک اثربخش‌تر از برخی گزارش‌هایی ایست که در انتها چیزی بر داشته‌های خوانندگان نمی‌افزاید.

آسارە کیانی

Next Post

سنندج؛ آزادی محمدجعفر محمدی از زندان

چ ژانویه 3 , 2024
محمدجعفر محمدی شهروند ساکن سنندج با تودیع قرار وثیقه از زندان مرکزی شهر سنندج آزاد شد. به گزارش کولبرنیوز روز سه‌شنبه دوازدهم دی‌ماه ۱۴۰۲، محمدجعفر محمدی از زندان آزاد شد. بر اساس این گزارش، آزادی این شهروند با تودیع وثیقه دویست میلیون تومانی و از زندان سنندج صورت گرفته است.در […]
photo 2024 01 03 11 35 12

You May Like

در دفاع از شریفه محمدی