نگاهی کوتاه به فعالیت‌های جانباخته الله‌قلی جهانگیری و یارانش و بخشی از سخنرانی الله‌قلی جهانگیری در ۲ شهریورماه ١٣۶٠| به مناسبت ۳۹مین سالگرد جانباختن الله‌قلی جهانگیری و یارانش

برگرفتە از: کانال تلگرام مدرسە اکتبر

photo 2023 02 14 11 58 56
زنده یاد اللەقلی جهانگیری

زندەیاد اللەقلی جهانگیری یکی از سازمانگران و سخنگویان حرکت‎های دانشجویی اواخر دهە چهل خورشیدی و از بنیان‎گذاران گروه‎های کوه‎نوردی دانشجویی در ایران بود، از نوادگان میرزا جهانگیر(خان) قشقائی است. او در سال ۱۳۲۶ خورشیدی به دنیا آمده و اولین فرزند خانواده می‌باشد. دوران دبستان و متوسطه را در شهرضا ( یک سال نیز در شهر اهواز) گذرانده و در رشته حقوق وارد دانشگاه اصفهان شد.

او که از زمان دبیرستان به فعالیت سیاسی می‌پردازد و در دانشگاه نیز از سازمان‎دهندگان جنبش دانشجویی بوده و به همین دلیل تحت تعقیب قرارگرفته و فراری می‌شود، در اواخر سال ۱۳۴۸ به اسارت ساواک در آمده و شکنجه می‌شود.

در بهار ۱۳۵۱ از زندان اصفهان آزاد شده، به دانشگاه می‌رود. اللەقلی که تحت تأثیر تحولات آن‎زمان از جمله کوبا و الجزایر و… قرار داشته، مجدداً در سال ۱۳۵۲ در منطقه وردشت سمیرم موفق به سازماندهی یک جنبش دهقانی وسیع با همراهی طیف گسترد‎ەای از دانشجویان و روشنفکران شده ولی طرحش برای سازماندهی سراسری این شیوه مبارزه و تلاش برای ارتباط با دیگر حرکت‎های سیاسی داخلی لو می‌رود و بالاخره در پی یک تعقیب و گریز، از چنگ ساواک می‌گریزد. یک ماه پس از فرار اللەقلی و همرزمانش، آنان در محاصره قرار گرفته و دو رفیق همراه اللەقلی دستگیر می‌شوند، اما خود او محاصره را شکسته و دوماه دیگر به تنهایی و با حمایت مردم به مبارزه ادامه می‌دهد تا اینکه در مهرماه ۱۳۵۲ دستگیر و به پانزده سال زندان محکوم می‌شود.

نسیم انقلاب که وزید، در شمار آخرین سری زندانیان سیاسی بود که به دست توانای مردم از زندان شیراز آزاد شد.

وقتی هنوز در عادل‎آباد بود، برای پذیرائی از همۀ زندانیان سیاسی که به دست مردم آزاد می‌شدند، به یاری همرزمانش، خانه‎ای را در محلۀ باغ ارم شیراز مهیا نمود که زندانیان عادل‎آباد تا آمدن خانواد‎ەهایشان از شهرستان و… جا و مکان داشته باشند. اللەقلی مجموعاً هفت سال از زندگیش را در زندان‎های شاه سپری کرد.

دانشجویان و زندانیان، وی را جهان و یا جهانگیر می‌نامیدند (مراجعه شود به کتاب شاه سیاه پوشان منسوب به هوشنگ گلشیری صفحه ۳۶ چاپ ۱۳۸۰ نشر باران سوئد)، تودەهای مردم اما، اورا یولداش (رفیق،دوست)، کاکا (برادربزرگ)، اللەقلی، و قلی می‌نامیدند.

او یک مارکسیست-لنینیست بود و به سوسیالیزم (که به عنوان تنها نظام اجتماعی ضد استثمار به آن معتقد بود) عشق می‌ورزید. به اتحاد نیروهای انقلابی و تشکیل جبهه متحد خلق اعتقاد راسخ داشت و با افراد شریف و انقلابی که در راه رهایی زحمتکشان تلاش می‌کردند دم خور بود.

اللەقلی تا آخرین قطره خون خویش جهت عمل به آرمان‎های انقلابی و رهایی زحمتکشان ایستادگی کرد. گوئی جور سرمایه و نیز ستم خوانین و فئودال ها را با گوشت و پوست خود حس می‌کرد.

با نگاهی گذرا به زندگی کوتاه، اما پر بار سیاسی او از سال ١٣٤٥ تا بهمن ١٣٦٢ که به همراه یاران زحمت‎کش و آزادی‎خواە خویش جانباخت، به روشنی می‌توان اعتقاداتش را در لحظه لحظه زندگی پرفراز و نشیب‎اش دید.

او نه تنها در مبارزات دانشجویی سالهای ۴۷-۵۱، شرکت داشت و با مبارزات دهقانان و زحمت‏کشان همراه بود، ایستادگی در برابر خوانین بی‏درد منطقه را نیز از وظایف خویش می‌دانست و از جمله به خاطر همین تلاش بود که اسیر ساواک شد و به زندان شاه افتاد. در زندان نیز، آرام و قرار نداشت. به علت راه اندازی اعتراضات،‌‌ به بند عادی تبعید شد، آنجا هم به علت تأثیرگذاری روی زندانیان عادی و سازماندهی اعتراضات، از اصفهان به زندان‎های اهواز، برازجان و شیراز تبعید شد. پس از تبعید به شیراز باز هم او را به بند عادی انداختند تا مقاومتش را درهم بشکنند. اللەقلی پس از آزادی، تشکّلی را پایەریزی کرد که اکثر اعضایش از زحمتکشان و دهقانان بود. بعداز اولین سری اعدام‎ها از جریان مزبور (یعنی از آذر ماه۱۳۶۰)، رژیم این تشکل را که جنبش شورائی مناطق مرکزی و جنوب نام داشت، گروه اللەقلی نامید و کسانی را که در رابطه با تشکل فوق بازداشت شده بودند به همکاری با گروه اللەقلی متهّم می‌کرد.

درنیمه دوم بهمن ١٣٥٧، اللەقلی و یارانش در تسخیر شهربانی شهرضا (قمشه) که گویا یکی از اولین شهرهای ایران است که از سلطه نظام فاسد شاهی خارج شده و مجسمه شاه را در آن به زیر کشیدەاند، شرکت داشتند. گروه او همان شب به تهران رفته در درگیری‎های پادگان‎های تهران، در شمار نخستین افرادی بودند که وارد پادگان سلطنت‎آباد شدند. آنها بعد از پادگان سلطنت‎آباد، ساختمان ساواک تهران را هم تسخیر کردند.

در اواخر اسفندماه ۵۷، گروه اللەقلی با هدف آشنا نمودن فعالین مردمی و رهبران شوراهای تازه تاسیس دهقانان و کارگران، با مسائل ملی و به ویژه کوردستان و شرکت در رویدادهای آنجا، همراه پنج نفر از شورای مزبور به کوردستان رفت. آنان ابتدا به بانه و سردشت و سپس بە سنندج می‌روند.

لـــــLerzokــەرزۆک:

 در بانه، ضمن دیدار با جمعی از دوستان اللەقلی (که در زندان اصفهان با هم بودند، از اعضای کومەله و دموکرات) به سنندج برگشته و تا روز آخر درگیری (و آمدن آیت‎الله طالقانی و بنی‎صدر به آنجا و مذاکره و اعلام آتش بس)، در سنندج حضورداشتند.

اللەقلی در اواخر زمستان ۱۳۵۸ مجدداً راهی کوردستان شد و به بانه، سقز و سردشت رفت و تا اواخر اردیبهشت ۱۳۵۹ در آنجا بود. او گرچه با جریانات سیاسی آن زمان به گفتگو می‌نشست، اما با هیچ‎کدام ارتباط تشکیلاتی نداشت و با این‎که امکاناتش را در اختیار بسیاری از جریانات دیگر سیاسی قرار می‌داد، نه تنها از امکانات گسترده سایر جریانات استفاده نکرد، از جانب برخی از آنان ضربات سختی نیز خورد.

گروه اللەقلی در عین اعتقاد به اتحاد عمل با سایر نیروهای انقلابی جریان مستقلی بود و در منطقه، (جائی که او و یارانش بیشترین وقت خود را می‌گذراندند)، در اصفهان، شیراز، کهکیلویه و جنوب، از سایر جریانات شناخته شدەتر، محبوب‎تر و از پایگاه تودەای وسیع‎تری برخوردار بود. برای کوتاه کردن دست خوانین و فئودال‎ها از سر دهقانان و نهایتاً تلاش در جهت رسیدن به آرمان‎های انسانی که محور آن سوسیالیزم بود به سازماندهی زحمتکشان پرداخت.

از پادنا تا بابامنیر، از کهکیلویه تا وردشت و جلگەهای اصفهان، از فارس تا خوزستان… در همه جا کنار تهیدستان بود. او که قلبی پر از مهر و عشق داشت، می‌کوشید شعار زمین از آن کسی است که روی آن کار می‌کند را به میان دهقانان برده، ماهیت فزون‎طلب خوانین و فئودال‎ها را بر ملا کند. تلاش می‌کرد زحمتکشان و دهقانان را نسبت به مسائل سیاسی، اجتماعی کشور و جهان، و اهداف واقعی انقلاب بزرگ ضدسلطنتی آگاه سازد.

گرچه گروه او حرکت منسجم خود را با حداقل امکانات شروع کرد، اما در اصفهان، فارس، کهکیلویه و کلاً جنوب، به آنچنان درجەای از محبوّبیت رسید که خواب را بر سردمداران رژیم و متحدانش حرام کرد و این فقط با ایمان، پایمردی و آزادگی‎شان ممکن بود.

نوارهای سخنرانی او، عشق بیکرانش را به آزادی و سعادت مردمش نشان می‌دهد. اللەقلی به زبان‎های ترکی قشقائی و فارسی سخنرانی دارد و با فروتنی و صمیمیت بسیار با مردم حرف می‌زند.

نگاهی کوتاه به فعالیت‌های جانباخته الله‌قلی جهانگیری و یارانش و بخشی از سخنرانی الله‌قلی جهانگیری در ۲ شهریورماه ١٣۶٠

خوب است یادآوری کنیم که در زمان حمله حزب‎اللهی‎ها به خانه بهائیان و آتش زدن آنها در شیراز در سال ۵۷، اللەقلی و همرزمانش تنها کسانی بودند که به دفاع از حقوق انسانی بهائیان برخاستند، در آنزمان تعداد زیادی بهائی، در منطقه ابیوردی شیراز زندگی می‌کردند. با توجه به اینکه بخشی از جوانان آن منطقه نسبت به جریان اللەقلی سمپاتی داشتند و یا در زندان عادل‎آباد با نام و مبارزات قهرمانانه او در اعتصابات و اعتراضات زندان آشنا بودند، اللەقلی آنان را سازماندهی می‌کند تا در مقابل حمله مرتجعین از باقی‎مانده بهائیان دفاع کرده و از آزار و حمله به آنان جلوگیری نمایند. آنها موفق می‌شوند و به همین دلیل تنها منطقه شیراز که از حمله حزب‎اللهی‎ها به بهائیان جلوگیری شد محله ابیوردی بود. کینه مرتجعین به این گروه بی‎دلیل نبود.

زمانی‎که بسیاری از سازمان‎های دیگر سیاسی ستاد فعالیت علنی داشتند، گروه اللەقلی اولین جریانی بود که از سوی رژیم جمهوری‎اسلامی و متحدینش یعنی خوانین و تجار، مورد حمله قرار گرفت.

اللەقلی نیز همانند شکرالله پاکنژاد (شُکری)‌ به اتحاد نیروهای مردمی بهای زیادی می‌داد. در تابستان سال ١٣٦٠ برادرش را با پیام بیآئیم برای مقابله با هجوم وحشیانه رژیم و حول دفاع از حقوق دمکراتیک مردم جبهۀ مشترکی تشکیل دهیم، به سوی فعالین جنبش و… فرستاد و به هر دری زد تا تفرقەها را بردارد. ولی متاسفانه برخی جریانات در پاسخ به تلاش‎های شرافتمندانه او در رابطه با ایجاد زمینه اتحاد عمل و تشکیل جبهه مستحکم و متحد خلق، برخورد درستی نکردند.

او در اوایل سال ۵۸ پس از چندین جلسه صحبت با عطا و ایرج کشکولی (اعضاء و بنیانگذاران حزب رنجبران)، فریبرز نجفی (عضو اتحادیه کمونیست‎ها)، زرقامی، بیژن و ناصر (از فدائیان) و تعداد دیگری از اعضای سازمان‎ها و عناصر سیاسی جنوب ــ به تشکیل اتحادیه زحمتکشان (دنا) اقدام نمود، اما دنا، پس از مدتی از هم پاشید.

از جمله علل این متلاشی شدن، اختلافات سیاسی بود که بیشتراز جانب کسانی دامن زده می‌شد که بعداً اغلب شان با اکثریت و راه کارگر همراه شدند. آیا چون موفقیت‎های جریان اللەقلی به نام فدائیان نبود، اتحادعمل مورد انتظار اللەقلی شکل نگرفت ؟

خوب است یادآوری کنیم که اللەقلی از زندانیانی که در زندان شیراز و… دیده بود خاطرات فراوان داشت. به علی زرکش، بچەهای کورد، برخی از فدائیان که در زندان شیراز بودند و بعدا راه کارگر را تشکیل دادند، دکتر حبیب‎الله پیمان، فرج سرکوهی و تعدادی از اعضای مجاهدین (در زندان شیراز) احترام فراوان قائل بود.

در منطقه (جائی که او و یارانش بیشترین وقت خود را می‌گذراندند) بر روی دیوارها در کنار شعارهای انقلابی، شعاری نوشته شده بود مبنی بر تجلیل از زندانیان سیاسی که اسامی صفر قهرمانی و علی زرکش نیز در بین آنها بود. این شعار در آن مقطع مورد پسند مسئولین منطقەای فدائی نبود و از طرفی دیگر آنها سعی می‌کردند که جریان اللەقلی را به چپ روی متهم کنند در حالی که خودشان به ایجاد درگیری در منطقه دامن می‌زدند. راهبندان و تیراندازی به ماشین سهراب خان فرهنگ که به اسم گروه اللەقلی تمام شد اما درواقع توسط چند تن ازاعضاء و هواداران فدائی (بخصوص ایرجی که بعداً بسیجی شد) صورت گرفت، یک نمونه است.

یادآوری کنیم که مردم در آن منطقه، فقط این جریان را به عنوان تنها جریان فعال چپ می‌شناختند و به خاطر پایگاه تودەای اللەقلی بود که هواداران سایر جریانات می‌توانستند در منطقه رفت و آمد داشته باشند.

دردآور است که در پاییز سال ١٣٦٠(همزمان با اعدام دهقانان شریف و مبارز، و همزمان با اعدام محمدقلی و مهین)، ایرجی‎ها، قبادپوها و روشائیان‎ها و… (از اعضاء اکثریت و پیشگام دانشگاه تهران) در شناسائی و دستگیری کسانی که با گروه اللەقلی همکاری داشتند، با سپاه پاسداران، خوانین، و بسیج به سرکردگی نوازالله سهرابی همکاری می‌کردند !

وقتی کسانی به خاطر شهادت‎های دروغ به نفع مالکان و… توسط فعالین پیکار و رزمندگان کتک می‌خوردند، هواداران و اعضاء منطقەای فدائیان، گروه اللەقلی را متهم و زیر ضرب می‌بردند و روزنامه جمهوری اسلامی و نشریات مختلف نیز هیزم بیآر این معرکه می‌شدند درحالی که این مسئله هیچ ارتباطی به گروه اللەقلی نداشت و حتی روزنامه امّت (ارگان دکتر حبیب‎الله پیمان) در دفاع از خواستەهای بحق مردم ستم‎کشیده و مبارزات منطقه، مسئله را تکذیب کرد.

اللەقلی گرچه هیچ‎گاه داوطلب درگیری نبود ولی به دفاع از زحمتکشان عمیقاً اعتقاد داشت. او در پاسخ به درخواست فرمانده سپاه محسن صفوی (برادر رحیم صفوی از فرماندهان نیروهای مسلح رژیم) مبنی برخلع سلاح و معرفی تعدادی از اعضاء گروه به دادستانی انقلاب، گفت:

تا زمانی‎که ضدانقلاب تا بن دندان مسلح بوده و هنوز انقلاب به ثمر نرسیده ما سلاح‎مان را تحویل نخواهیم داد.

البته در شرایطی که جریانات فوق گروه اللەقلی را به چپ‎روی متهّم می‌کردند سپاه پاسداران و خوانین مزدور و مرتجع منطقه نیز دم به دم دنبال ایجاد درگیری در منطقه و زدن اتهام آن به اللەقلی بودند، او نیز تلاش می‌کرد دشمن را افشا کرده نیروهای بینابینی را نسبت به منافع خودشان و دهقانان آگاه نماید. در همین حال جریاناتی که هنری جز کارشکنی نداشتند، تلاش می‌کردند موفقیت‎های سیاسی گروه اللەقلی را به نام خودشان به ثبت رسانند. البته حدس زدە می‎شود که نیروهای سرکوب رژیم و ساواک نوبنیاد آن هم بیشتر به صلاح خود می‌دید تا جهت جلوگیری از گسترش بیشتر و سراسری شدن گروه اللەقلی، آن را به سایر سازمان‎های سیاسی بچسبانند کما اینکه در آبان سال ۶۰ که محّمدقلی و مهین (برادر و خواهر اللەقلی) و چهارتن از دهقانان به خاک افتادند، در روزنامەها و رادیو (به غلط و شاید به عمد) اعضاء فدائیان اقلیت معرفی شدند.

یکی از یاران اللەقلی به نام فریدون جوانی قبل از شهادتش درزندان اوین، خاطراتی از اللەقلی بیان کرده که بخشی از آن را اینجا می‌آوریم.

یادآوری کنم که فریدون مظهر صداقت و عشق به زندگی بود. او در آخرین درگیری و استقامت قهرمانانه اللەقلی و یارانش در نزدیک اصفهان به اسارت در آمده و کف پاهایش در اثر کابل شکنجەگران پاره پاره شده بود. فریدون که با اطمینان می‌گفت: اینها ازمن نمی‌گذرند و اعدامم می‌کنند، بعضی وقت‎ها از مسائلی که در منطقه و با اللەقلی و بچەها پیش آمده بود صحبت می‌کرد.

در مورد زخمی شدن اللەقلی می‌گفت در اواسط بهار سال ١٣٦٢ با فردی قرار داشتیم. قرار بود او برای ما لوازمی تهیه کند و در اتاقی در (اطراف نورآباد ممسنی) بگذارد تا ما که یکی از کلیدهای اتاق را داشتیم برویم برداریم، شب که به آنجا رفتیم صدها پاسدار محدودەای را که اتاق در آنجا بود محاصره کرده بودند. ما به نزدیک محل رفته بقیه بچەها در فاصلەای دورتر، منتظر ماندند، من، اللەقلی و ایاز رضائی جهت برداشتن وسایل به طرف اتاق رفتیم.

وقتی وارد محوطه شدیم اللەقلی برای بررسی اوضاع یک سنگ به داخل کپری که آنجا بود انداخت ولی هیچ عکس‎العملی شنیده نشد، وقتی به درب اتاق رسیدیم و اللەقلی کلید را به درب انداخت، نه تنها پاسداری که درپشت بام کمین کرده بود، دیگر پاسداران نیز از همه سو رگبار بستند و ما شروع به دویدن کردیم، در بین راه ایاز رضائی جلو بود، من پشت سر او و اللەقلی هم پشت سر من، ایاز افتاد و من که با سرعت می‌دویدم از او رّد شدم، اللەقلی هم رّد شد ولی فوراً برگشت تا او را بردارد، گلولەها همچنان می‌باریدند.

فریدون می‌گفت یکی از دلایل باز گشت اللەقلی این بود که قبلا برادر دیگر ایاز را که در یک حمله و کمین دیگر پاسداران، شدیدا زخمی شده و به دست‎شان افتاده بود، زیر شکنجه به شهادت رسانده بودند.

وقتی اللەقلی برگشت و به بالای سر ایاز رضائی رسید، دوست ما بلند شد و مجدداً به راه ادامه داد ولی به خاطر همین مسئله که اللەقلی بالای سرش رفت، خودش زخمی شد و گلوله مزدوران سینەاش را شکافت. وقتی ما از آنجا خارج شده و به بچەهایی که در یکی دو کیلومتری بیرون محوطه و خارج از محاصره منتظرمان بودند رسیدیم متوجه شدیم که از اللەقلی خبری نیست، او پس از چند دقیقەای آمد و به قطعه سنگی تکیه داد و گفت، بچەها شما بیرون بروید و من می‌مانم چون زخم عمیقی برداشتەام ولی ما نپذیرفتیم، کمی همراه هم پیاده رفتیم، بعد، از کاپشن و تفنگ‎هایمان برانکارد درست کرده و اللەقلی را روی آن گذاشته و حرکت کردیم. پاسداران هم از ترس دنبالمان نیامدند، آن شب اگر می‌خواستیم می‌توانستیم کمین گذاشته و کلیه پاسداران را قتل عام کنیم، اما ما اهل کینەهای کور نبودیم و این کارها برازندەامان نبود.

گلوله ای که به سینه اللەقلی اصابت کرده بود از بین قلب و ریەاش رد شده بود، ما حدود یک ماه با کمترین امکانات درمانی در کوه ماندیم. فقط گاهی اوقات کبکی شکار کرده و گوشتش را خودمان می‌خوردیم و آبش را به اللەقلی می‌دادیم. تا اینکه بعد از حدود یک ماه، او را به استانهای مرکزی ایران جهت مداوا منتقل کردیم.

در ارتباط با لو رفتن و شناسائی آخرین محل گروه اللەقلی، مسئله ظاهراً به کسانی که اللەقلی به آنها یاری رسانده بود (جیم و میم) برمی گردد که می‌دانیم زیر شکنجەهای طاقت فرسا خرد و خمیر شدند. البته روشن است که در درجه اول، عامل همه تیرگی‎ها استبداد و دستگاه سرکوب است.

فریدون می‌گفت در سال ۶۱ تعدادی از هواداران یک سازمان سیاسی (مجاهدین) از زندان کازرون فرار کرده و ارتباطشان با تشکل خودشان قطع شده بود، آنها به اللەقلی پناه آوردند و او هم مدتی آنها را نگه داشته بود، برخورد اللەقلی صرفاً یک حرکت دمکراتیک بود، همانطور که همه می‌دانند او مارکسیست بود. (برای مثال) نه تنها به مواضع مجاهدین معتقد نبود، انتقادات زیادی هم نسبت به آنها داشت.

افراد مزبور که از زندان کازرون فرار کرده بودند چون از همان اول می‌خواستند جهت پیشبرد اهداف صرفاً نظامی خودشان از موقعیت و امکانات ما، استفاده کنند و اللەقلی به مواضع آنان اعتقادی نداشت، اختلاف پیش آمده بود و آنها هم پس از مدتی با تشکیلات خودشان ارتباط گرفتند و رفتند. مدتی بعد یک خانه تیمی مجاهدین در یاسوج لو رفته و بر اثر تیراندازی پاسداران هیچکس جز «میم» (مسئول تیم) که فرار می‌کند، زنده نمی‌ماند. گویا این خانه تیمی در جریان مسافرت خامنەای رئیس جمهور وقت به یاسوج لو می‌رود.

میم که با جیم تماس گرفته و دنبال جایگاه امنی بوده، با او قراری در اصفهان گذاشته بود تا بلکه او را پیش اللەقلی و بچەها ببرد، میم که اطلاعات و سپاه شدیداً دنبالش بودند، (پیش از اینکه جیم را ببیند) دستگیر می‌شود و زیر شکنجەهای طاقت‎فرسا، به ناچار قرار جیم را می‌گوید و بدنبال آن جیم سر قرار اصفهان دستگیر می‌شود و در اصفهان زیر شکنجه قرار می‌گیرد، سپس با هواپیما به تهران (کمیته مرکز) برده و در آنجا مجدداً شکنجه می‌شود. پاسداران به محض اینکه محدوده جای بچەهای اللەقلی را می‌فهمند. جیم را بلافاصله با هواپیما به اصفهان برمی‎گردانند تا محل اللەقلی را نشان بدهد. مقر در سینه کوه، مشرف به جاده و منطقه بهارستان اصفهان بود.

 جیم که قبلا یک مرتبه توسط رضی طاهری به این محل آمده بود با اینکه درمسیر راه با چشم بسته رفته بود، موقعیت محل اللەقلی را با توجه به نزدیکی به سیلوی اصفهان و پادگان هوانیروز، حدس زده بود. خلاصه… شب هنگام سپاه پاسداران اصفهان، فارس، و تیم اطلاعات به فرماندهی مستقیم لاجوردی (به کمک هلیکوپترهای هوانیروز اصفهان)، محل رزمندگان اللەقلی را کاملا محاصره کرده بودند.

فریدون می‌گفت حدود ساعت سه یا چهار صبح بیدار شدم، و چون خوابم نمی‌برد با اینکه نوبت کشیک با شخص دیگری بود، با یک دوربین چشمی و بدون اسلحه بیرون آمدم. کمی پایین‎تر از مقّر وقتی می‌خواستم بند کفشم را ببندم توسط مأمورین اطلاعات و سپاه که آنان نیز محل دقیق مخفیگاه را نمی‌دانستند دستگیر شدم. در همانجا همگی مشغول به کتک زدن من بودند. دوستی که نگهبانی می‌داد، با آنکه ما را نمی‌دید با شنیدن سرو صدا، گلولەای برای بیداری همرزمان مان شلیک کرد. بلافاصله محل و اطراف جائی که از آنجا گلوله شلیک شده بود، با خمپاره و آرپی جی و بعد با ادامه درگیری و روشنائی روز، با هلیکوپتر به رگبار بسته شد، و درگیری به اوج خودش رسید.

پس از چند ساعت، تیراندازی کمی فروکش کرد، دهانه غار محل مخفیگاه را که در اثر اصابت خمپاره و موشک ریزش کرده بود، با دینامیت باز کردند. مجددا تیراندازی شروع شد و تا شب ادامه داشت. پس از فروکش کردن درگیری و پس از آنکه مطمئن شدند دیگر مقاومتی نیست، من و جانباخته «سردار» را که زخمی و دستگیر شده بود جهت شناسائی و آوردن اجساد بچەها، به سنگرهای آنان فرستادند، و خودشان نیز پس از اطمینان از پایان مقاومت آمدند و اجساد همه به پایین‎تر منتقل شد. راوی این ماجرای شگفت (یعنی هم سلولی فریدون)، در زندان اوین جیم و میم را هم دیده و از خود آنان نیز داستان فوق را شنیده است.

یادآوری کنم که صاحب علّه قتل اللەقلی و یارانش و باعث و بانی همه تیرگی‎ها، استبداد دینی است و در این واقعیت هیچکس تردیدی ندارد.

photo 2023 02 14 12 14 24
پیکر اللەقلی را که با مبّدل کردن لباس در شهرها و معابر به نمایش گذاشتند، در ورودی شهر سمیرم (از طرف شهرضا) به شکل ایستاده به دو طرف خیابان می‌بندند.

فریدون می‌گفت وقتی جلاّدان سپاه و اطلاعات از پایان مقاومت مطمئن شدند اجساد بچەها را به رگبار بستند، می‌گفت با اینکه اللەقلی، پس از تمام شدن گلولەهایش از سیانور استفاده کرده و جان داده بود، جنازەاش را با گلوله سوراخ سوراخ کردند که کاملا مشخص بود .

پیکر اللەقلی را که با مبّدل کردن لباس در شهرها و معابر به نمایش گذاشتند، در ورودی شهر سمیرم (از طرف شهرضا) به شکل ایستاده به دو طرف خیابان می‌بندند. در اثر وزش شدید باد، جنازه به حرکت در می‌آید. برخی از نیروهای رژیم پا به فرار می‌گذارند و سپس با تصور اینکه اللەقلی زنده‌است بارها او را به رگبار می‌بندند.

پاسداران در حالیکه به عمد با لباس مبدل و پاره پوره، اللەقلی را پوشانده بودند، پیکرش را در روستاها و شهرهای منطقه چرخاندند تا به ویژه از قشقائی‎های دلیر و مردم مناطق فعالیت گروه، زهر چشم بگیرند.

جانباختەگان گروه اللەقلی عبارتند از :

١- اللەقلی جهانگیری

٢- علی‎باز (حاجی رضائی) جانبازلو

٣- مهین جهانگیری

٤- محمدقلی جهانگیری

٥- جعفر جهانگیری

٦- بهروز آبادەای

٧- بگراس جانبازلو

٨- ایاز رضائی

٩- فریدون جوانی

١٠- سردار رضائی

١١- رضی‎الله رضائی

١٢- اکبر محمدی

١٣- ابولقاسم جهانگیرپور

١٤- قدرت‎الله طاهری

١٥- فیض‎الله یوسفی

١٦- قربان گرگی

١٧- بهروز سلوکی

١٨- عباس قرەجیرلو

١٩- غلامعلی زیلابپور

٢٠- نصرت سلیمانی

٢١- فاضل طاهری(رضائی)

یاران جانباختە اللەقلی در آخرین نبرد عبارت بودند از: رضی رضائی، ایاز رضائی، غلام زیلابپور، قربان گرگی، قدرت رضائی که همه جان‌ باختند. فریدون جوانی و سردار رضائی را هم که دستگیر کرده بودند در سال ۱۳۶۴ در زندان اوین به رگبار بستند.

کولبرنیوز

Next Post

جلسه واخواهی از حکم صادر شده برای شعبان محمدی فعال صنفی معلمان کردستان

س فوریه 14 , 2023
جلسه واخواهی از حکم ۵ سال تعزیری زندان برای شعبان محمدی فعال صنفی معلمان کردستان و از اعضای هیات مدیره انجمن صنفی معلمان کردستان-مریوان با حضور دکتر طاهر توحیدی وکیل آقای محمدی برگزار گردید. به گزارش کولبر نیوز به نقل از شورای هماهنگی تشکل‌های صنفی فرهنگیان ایران،دادگاه انقلاب مریوان ۱۷ […]
photo 2023 02 14 19 06 51

You May Like