جعفر ابراهیمی؛ زندان اوین؛ مرداد۱۴۰۲
از انقلاب ٥٧ تاکنون محیطزیست و اولویت حفظ زیستگاه و تنوع زیستی هرگز در اولویت حاکمیت قرار نداشته است. از زمانی که اولین برنامه توسعه تصویب شد تا امروز که پیشنویس برنامه هفتم تدوینشده است همواره رویکرد استفاده یکجانبه از محیطزیست رویکرد اصلی سیاستگذاران بوده است.
رویکرد جهانی و فراملی به مسئله و بحران محیطزیست، متأثر از تأمین منافع اقلیت در ساختار نظام سرمایهداری است و همین باعث شده وضعیت محیطزیست در بعد جهانی در وضعیت بحرانی قرار گیرد تا جایی که برخی بر این باورند اگر نوع ما فرصت سه دهه آینده برای توقف تغییرات اقلیمی را از دست بدهد ممکن است ما به شرایط برگشتناپذیری برسیم که تبعات جبرانناپذیری بر زیست اجتماعی ما و تنوع زیستی و کره زمین خواهد داشت. سیاستهای حوزه محیطزیست در ایران متأثر از همین رویکرد است.
مدافعان سیاست استفاده یکجانبه از طبیعت و منابع طبیعی، نهتنها حقی برای سایر زیستمندان در کره زمین قائل نیستند بلکه عملاً با بهرهبرداری از طبیعت و منابع آن در راستای تأمین سود و سرمایه خود، برای نسلهای بعدی نیز حقی قائل نمیشوند. اینکه اقلیت میتواند سیاستهای ویرانگر و غارتگرانِ خود را از طریق سیاستگذاری و حمایت حکومتها بر اکثریت تحمیل نماید ازآنجا ناشی میشود که ما اصولاً فراموش کردهایم این سیاستها چه وجه طبقاتی دارند و قربانیان اصلی این سیاستها طبقه زحمتکش و فرودست و تحت ستم در بعد جهانی و ملی هستند.
بهعنوان نمونه مهاجرت اقلیمی یکی از تبعات بحران کنونی است. هماینک با آلودگی هوا و گرمایش زمین فرادستان قادرند به مناطق خوش آبوهوا بروند، درصورتیکه فرودستان بیشازپیش به حاشیهها رانده میشوند. در ایران تغییرات اقلیمی باعث شده است ثروتمندانی که قادرند به نقاط بهتری خارج از کشور مهاجرت کنند. در استانهایی مانند اصفهان و خوزستان که بحران جدی است، فرادستان به نقاط شمالی کشور مهاجرت کرده یا حداقل ویلایی برای خود دستوپا کردهاند. در مقابل فرودستانی که به خاطر عدم مدیریت منابع آب و نبود شغل مجبور به مهاجرت شدهاند، به حاشیه کلانشهرها مهاجرت کردهاند. در بیست سالی که در مناطق حاشیه شهرستان شهریار مشغول به تدریس بودم بهجز دانشآموزان افغانستانی که به خاطر جنگ مجبور به مهاجرت شده بودند خانوادههای اکثر دانشآموزانم از آذربایجان، کردستان و لرستان و… از مناطق روستایی به سعیدآباد، نصیرآباد، خادم آباد، علیآباد و … مهاجرت کرده بودند. والدینشان گاهی از خاطرات خود از روستاهایشان میگفتند که زمانی پر آب بود و حالا آنان ساکنان خرابآبادهای حاشیه تهران شده بودند.
در سطح جهانی استفاده از سوختهای فسیلی، جنگلزدایی و بهتبع آن افزایش گازهای گلخانهای، تخریب زیستگاه، گاز متان ناشی از گسترش دامداریهای صنعتی و… ازجمله علل اصلی تغییرات اقلیمی در سطح جهانی است که باید فوری متوقف گردد. وضعیت بحرانی محیطزیست در ایران خود را به شکل کمبود آب، فرسایش خاک و فرونشست زمین، افزایش ریزگردها، آلودگی هوا، افزایش دمای هوا، افزایش زباله به خاطر الگوی مصرف غلط، قاچاق و شکار حیاتوحش و تخریب زیستگاه به بهانه بهرهبرداری از معادن، سدسازی و ویلاسازی و اعیان سازی و… نشان داده است. وضعیتی که بیشترین تأثیر منفی را بر زنان، سالمندان و کودکان میگذارد.
این شرایط بحرانی بهمرور و در سایه سیاستهای کلان حکومتی رخداده است. با شروع دوره موسوم به سازندگی که در اصل آغاز سدسازی و خشکاندن تالابها بود، این سیاستها تحت عنوان ضرورت رشد و توسعه در بوق و کرنا شد. سیاستهایی که عملاً به تأمینکننده منابع مالی مافیای اقتصادی در بخش دولتی و خصوصی تبدیل شد. تبعیت از سیاستهای بانک تجارت جهانی و صندوق بینالمللی پول در راستای خصوصیسازی در بخش صنعت و کشاورزی باعث تشدید سیاستهای توسعه نامتوازن و برداشت بیرویه از منابع طبیعی گردید. بهعنوان نمونه همان زمان که احمدینژاد دست به بزرگترین جراحی اقتصادی زد و یارانه حاملهای انرژی را حذف و بهجای آن طرح پوپولیستی و عوامفریبانه دادن یارانه نقدی را جایگزین نمود ما شاهد بیشترین سطح برداشت آب از منابع زیرزمینی با حفر چاههای مجاز و غیرمجاز بودیم.
در اینجا ضروری است بر این نکته تأکید نماییم که آن کاری که احمدینژاد در حوزه حذف یارانه حاملهای انرژی انجام داد برنامه و آرزوی رفسنجانی و خاتمی بود اما آنان بهواسطه عدم همراهی کامل حاکمیت موفق به انجام آن نشدند و سیاستهای اقتصادی احمدینژاد در دوران روحانی و رئیسی با تفاوتهای اندک ادامه یافته است. تأکید بر این مسئله از این منظر ضروری است که ممکن است اقشاری که از زمان احمدینژاد فقیرتر شدهاند امید واهی به بهبود شرایط با بازگشت به این سیاستهای پوپولیستی داشته باشند.
اما واکنش ما به این سیاستها تاکنون چه بوده است؟
در دهه ٦٠ و به خاطر شرایط خاص جنگ و سرکوب هر صدای مخالف و منتقد، صدایی از سوی جامعه در برابر مشکلات محیطزیست شنیده نمیشد و در برابر این سیاستها ما شاهد سکوت یا بیتفاوتی بودهایم. زمانی که رفسنجانی با عنوان سردار سازندگی پروژههای ضد مردمی و محیطزیستی را بدون توجه به جامعه محلی در دستور کار قرار داده بود هنوز تبعات این سیاستهای ویرانگر برای عموم آشکارنشده بود. بعدها با گسترش اینترنت و امکانات موجود در فضای مجازی و دسترسی مردم به اخبار و فعالیت حامیان محیطزیست و تنوع زیستی، شاهد رشد آگاهی نسبت به محیطزیست از جنسی احساسی هستیم؛ اما مشکل این نوع نگاه به مشکلات و بحران محیطزیست و حمایت از حیوانات این بود که علاقهای به شناخت ریشههای بحران بهخصوص ریشههای طبقاتی و حاکمیتی آن وجود نداشت. بهعنوان نمونه میتوان به فعالیت مردم در راستای دادن غذا به سگهای ولگرد و گربهها و حمایت از گونههای در معرض انقراض اشاره نمود بیآنکه توجهی به ریشههای اصلی مسئله پرداخته شود. مردم برای جلوگیری از انقراض برخی گونهها کمپینهای مختلف تشکیل میدادند بیآنکه به سیاستهایی توجه و اعتراض نمایند که زیستگاهها را ویران و تنوع زیستی را در معرض انقراض قرار میدهند. این حساسیت مجازی، حفاظتگرانی مجازی را پرورش داده است که اگرچه مانند نسل قبل بیتفاوت نیستند اما هرگز ریشه بحران را به چالش نکشیدهاند.
چه باید کرد؟
اولین گام شناخت ریشههای بحران است. «نائومی کلاین» در کتاب «آخرین فرصت تغییر، سرمایهداری در تقابل با شرایط اقلیمی»، معتقد است: درواقع سه رکن سیاستی عصر نئولیبرالی- خصوصیسازی حوزه عمومی، نظارتزدایی از بخش شرکتی و کاهش مالیات بر درآمد و مالیاتهای شرکتی که هزینههایشان از طریق کاستن از بودجه اختصاصیافتهی دولت بر بخش عمومی تأمین میشود- همگی با بسیاری از اقداماتی که باید برای رساندن میزان انتشار کربن به سطوح ایمن انجام دهیم، ناسازگارند؛ این سه رکن، در کنار یکدیگر، دیوار ایدئولوژیکی را شکل میدهند که دهههاست هم چون مانعی جدی در برابر شکلگیری واکنش جدی به تغییرات اقلیمی ایستاده است.
ممکن است برخی با تکرار این نکته که اقتصاد در ایران دولتی است – که چنین نیست و اگر هم باشد دولت مدافع طبقه مسلط است- بخواهند فرافکنی کنند در پاسخ باید گفت اصل موضوع این نیست که آیا حکومت و دولت مستقر خود را مدافع ارزشهای نئولیبرال میداند یا نه؟ – که البته مدعی مخالفت با سیاستهای نئولیبرالی است- اصل مسئله این است که آنچه در سه دهه گذشته در اقتصاد ایران دنبال و پررنگ شده، سیاستهای نئولیبرالی است. نگاهی به وضعیت بهداشت و آموزش در حوزه عمومی خود گویای همهچیز است.
گام دوم رشد آگاهی طبقاتی در ارتباط با مسئله محیطزیست است. فرودستان باید بدانند که چه کسانی از وضعیت موجود منتفع میگردند. آنان باید بدانند که ممکن است در کوتاهمدت معیشتشان از تخریب محیطزیست توسط صاحبان ثروت و قدرت تأمین گردد اما در بلندمدت زیاندیدگان اصلی طبقات فرودست و تحت ستم هستند. از همین منظر است که جریانات دست راستی در تمام دنیا میکوشند طبقه کارگر را در مقابل طرفداران عدالت اقلیمی قرار دهند.
گام سوم ارائه راهحلی است که تأمینکننده منافع اکثریت تحت ستم باشد و درعینحال در حفظ محیطزیست و توقف بحران کنونی مؤثر باشد. برعکس طرفداران استفاده یکجانبه از طبیعت، مدافعان استفاده چندجانبه باهدف حفظ زیستگاه بر این باورند که اگر انسان به سهم خود از طبیعت و منابع آن قانع باشد، طبیعت قادر است کاستیها و اشتباهات بشر را جبران نماید. ایده «باز وحشی نمودن طبیعت» از طریق توقف جنگلزدایی، جایگزین نمودن مواد غذایی مناسب بهجای گوشت قرمز و… دارای پشتوانههای پژوهشی و تجربی قوی است. هر جا شرکتهای چندملیتی عقبنشینی نموده و برنامهریزی برای تولید و توزیع و مصرف بهصورت جمعی و به اتکای جامعه محلی صورت گرفته است شاهد احیای طبیعت بودهایم.
وظیفه معلمان چیست؟
معلمان و آموزشگرانی که با کودکان، همانهایی که فردایشان در هالهای از ابهام قرار دارد، سروکار دارند، در گام اول باید حساسیت و آگاهی خود را نسبت به محیطزیست بالا ببرند. بحران و ریشههای آن را خوب بشناسند. ما نباید فراموش کنیم که کودکان حقدارند بدانند چه کسانی و چگونه شرایط بحرانی امروز را رقمزدهاند و ادامه کدام سیاستها زیست اجتماعی و طبیعی آنان را به مخاطره میاندازد، باید بهصورت ریشهای عوامل بحران را به آنان نشان دهیم در این راستا باید بکوشیم محتوای آموزشی مناسب برای کودکان تدوین نماییم و از تجربه کنشگران محیط زیستی استفاده کنیم.
کسانی که سیاستهای ضد آموزشی چون خصوصیسازی و پولی سازی آموزش، امنیت زدایی شغلی و فقیر سازی معلمان، کیفیت زدایی از آموزش و… را به معلمان و دانشآموزان تحمیل میکنند همانهایی هستند که میخواهند از راه گرم شدن زمین و تخریب محیطزیست ثروتمند شوند. با این تفاوت که سیاستهای ضد محیط زیستی فقط معلمان و نوع انسان را تخریب نمیکند بلکه کل حیات در کره زمین را تهدید میکند. پس ما در یک هم سرنوشتی جهانی با تمام گونههای حیات به سر میبریم. بحران به حدی جدی است که فرصت اشتباه و کمکاری نداریم. از سویی بههیچوجه نمیتوان بحران را از ریشههای ساختاری اقتصادی و سیاسی آن و تأثیراتش بر سایر عرصههای اجتماعی و زیستی جدا نمود. با برخورد احساسی و عاطفی نمیتوان تغییرات اقلیمی را متوقف نمود. حل این مسئله نیازمند متشکلشدن و سازماندهی و بسیج افکار عمومی است. تا مادامیکه نظام کلان اقتصادی و سیاسی همسو با این سیاستها و برنامههاست ما به نقطه بازگشتناپذیر نزدیک میشویم، در آن لحظه ما بسیاری از فرصتها را ازدستدادهایم.
ما ضمن همسویی با حامیان عدالت اقلیمی در بعد جهانی، در ایران وظیفه داریم کسانی را همراهی کنیم که دغدغه جدی و رادیکال برای توقف تغییرات اقلیمی دارند. باید از آنان حمایت کنیم، ایدههایشان را بشناسیم، آنها را ترویج نماییم و در مقابل سیاستهای ضد محیط زیستی و ضدمردمی سکوت نکنیم. دوران کنشگری مجازی سپریشده است. مخالفت با برنامههایی که موجب گرمایش زمین و تغییرات اقلیمی میگردد باید به بخشی از برنامه آموزش کودکان در مدرسه تبدیل گردد. مهم نیست که برنامهریزان نگران افزایش کربن و آلایندهها نیستند، مهم این است که ما بخواهیم به کودکان آموزش دهیم که نسبت به سرنوشت خود بیتفاوت نباشند. شکی وجود ندارد که توقف تغییرات اقلیمی باید به یک مطالبه عمومی تبدیل گردد. معلمان بهعنوان یکی از گروههای مرجع میتوانند به اتکای ارتباط با دانشآموزان و والدینشان و به خاطر پایگاه طبقاتی خود در اجتماعی کردن این مطالبه مؤثر باشند. اگر تنفس و آموزش در مدارسی که مورد حمله شیمیایی قرار میگیرند ممکن نیست، قطعاً زندگی در جهانی که میزان کربنش افزایشیافته و زمینی که نسبت به امروز دو درجه گرمتر شده است امکانپذیر نیست. مگر برای آنان که حیات در کره دیگر را یافته و به آن مهاجرت کردهاند، آن افراد تنها ثروتمندترین ثروتمندان خواهند بود.