نویسندە: شورش کریمی

بخشی از انسانها توسط کلیت حاکم و تحت تاثیر سبک و شیوه زندگی امروزی به شکلی باورنکردنیسطحی شده اند. توان فکر کردن و تامل از آنان توسط بمباران رسانه ای سلب شده است. قضاوتهای آنها به آسانی تحت تاثیر موج عظیم رسانههای حاکم مهندسی میشود. به موجوداتی سطحی و پاسیوتبدیل شدهاند که به آسانی دروغپردازی رسانههایشبه فاشیستی را باور میکنند. از آنها نه تنها تامل و تفکر، بلکه زیست مناسب نیز دریغ شده است.
آنها در نتیجه این شرایط ناامنی، شرایط نامناسب بهداشتی و درمانی، فقر، تورم و غیرقابل دسترس بودن آرزوهایشان خشمگین و ناراضی اند. به دنبال جوابهای کوتاه و آسان به مسائل بزرگاند. اینشرایط ناخوشایندِ انسانهای ناراضی به احزاب راسیست و سیستم حکومتی که بخش اعظم رسانه های عظیم را در اختیار دارند، مجال میدهد که ذهن آنها و در نتیجه تصمیمات آنها را نیز به شکلیدلخواه تحت تاثیر قرار دهند.
مسائل عمدهای که به سرنوشت کل بشریت گره خورده است، از قبیل از خودبیگانگی انسانها، بحران اقتصادی، ناامنی نسبت به آینده، بحران زیستمحیطی، فقر، مارش نژادپرستی، نابرابریخارج از تصور، فرسوده شدن زيرساختها و جنگ و نزاعهای بینالمللی فراموش شده است و آنچه به مسئله اصلی انتخابات آلمان تبدیل شده است، اخراج پناهندگان، کنترل مرزی و به صفر رساندن متقاضیان پناهندگی است.
سیستم حاکم انسان را به موجودی هویتمحور بر اساس ناسیونالیزم آلمانی و غیرآلمانی تقلیل داده است. انسان به عنوان موجودی جهانشمول با ویژگیهایجهانشمول و همچنین حقوق جهانشمول تحت تاثیرفضای امروز حاکم بر جهان و آلمان به فراموشی سپرده شده است.
فردی افغانستانی چند هفته پیش در یکی از شهرهای آلمان با چاقو یک کودک دوساله و یک نفر دیگر را به قتل رسانده است. چند هفته پیش تر یک پزشک و روانشناس عربستانی با اتومبیل چند نفر را در یکی از شهرهای آلمان زیر گرفت، هفت نفر را کشت و تعدادی را زخمی کرد.
سوال اساسی در اینجا که به فراموشی سپرده شده است این هست: چرا یک انسان چنین جنایتی را مرتکب شده است. آن انسان افغانستانی که آن جنایترا مرتکب شد، قبل از اینکه افغانستانی باشد، انسان است. در نتیجه به جای اینکه فرض کنیم، چون او افغانستانی است، پس ذاتا مجرم است، بهتر است سوال کنیم که چه مجموعه عوامل درونی و بیرونیباعث تبدیل شدن یک انسان به چنین موجودی شده است؟
اما این سوالها فراموش میشود و همه غیر آلمانیهاخطرناک و جنایتکار فرض می شوند و باید از ورود آنها جلوگیری شود. چرا؟ چون در تصور آنها اینفرض نژادپرستانه وجود دارد که مهاجرین ذاتا مجرم و خطرناک هستند. در نتیجه باید این خطر بزرگ براینژاد آلمانی را خنثی کرد.
حزب دمکرات مسیحی به رهبری فردریش مرس میگوید: باید مرزها را بست و اجازه نداد حتی یک نفر هم وارد این سرزمین مقدس شود، حزب فاشیستآلترناتیو برای آلمان می گوید باید میلیونها نفر را به کشورهای خودشان پس فرستاد، حزب دمکرات هایآزاد از قطع خدمات اجتماعی برای پناهندگان صحبت می کند و از اخراج پناهتدگان حمایت می کند. حتی کار به جای رسیده است که اتحاد موسوم به سارا واگنکنشت نیز به اخراج پناهندگان رای می دهد. توسط این موج عظیم وارونه سازی حقایق عینی، اینچنین این پیشفرض وارونه عمومی می شود که پناهنده به صورت ذاتیموجودی خطرناک است و باید از آن انسان زدایی کرد.
انسان در این دیدگاه به دو دسته تبدیل شده است. یکم انسان آلمانی و دوم انسان خارجی. انسان آلمانیاز طرف انسان خارجی مورد تهدید قرار گرفته است. مهم نیست به چه دلیل از سرزمینی که در آن متولد شده اید، گریخته اید، چگونه فکر می کنید و چگونه انسانی هستید. به صرف اینکه “خون آلمانی” در رگ های شما جریان ندارد، ذاتا خطرناک و مجرم هستید. چنینتفکری نشات گرفته از تفکری نژادپرستانه ست. همه خارجی ها خطرناک هستند. حمله میکنند، اقتصاد را نابود میکنند، با چاقو میکشند و فرهنگ آلمان را از بین میبرند و همه آنها مسلمانان جهادی هستند. اما ما میدانیم که نه همه آلمانیها و نه همه خارجی ها انسانهای مجرم نیستند. در درون هر جامعهایانسانهای با نگرشها، رفتارها، حالتها و طرز فکرهایمختلفی وجود دارد. در آلمان انسانهای پیشرو، چپ و مترقی وجود دارند که نه تنها بر علیه نژادپرستی،بلکه برای حقوق پناهندگان سالها مبارزه کردهاند و امروز نیز همچنان به مبارزه خود ادامه می دهند. اینمبارزه را یک وظیفه اخلاقی و آرمانی برای خود دانستهاند و هویتها و مرزهای کاذب راسیستی را بین خود و خارجیها نساخته اند. انسانهای که فکر میکنند در این سیاره جا و غذا برای همه انسانها هست و میتوانند با صلح و آرامش در کنار هم زندگیکنند. در عین حال در همین آلمان و بر اثر تفکرات نژادپرستانه، هیتلر و نازی ها میلیونها انسان را به کام نیستی کشیدند. ایدولوژی که نژاد خود را برتر و بهتر میدانست و نژادهای دیگر را پست و مستحق نابودی.
آنچه انسانها را به جنایتکاران بیرحم تبدیل میکند،با رنگ پوست، دین، زبان و محل تولد توضیح داده نمیشود، مگر در دیدگاه راسیستها. رفتارها، ارزشها، حالات و آداب یک انسان را با استفاده از زندگی زیسته، محیط پیرامون، آموزش، تربیت،طبقه اجتماعی و حالات آن میتوان توضیح داد. هیچکودکی مجرم، دزد، قاچاقچی، خلافکار زاده نمیشود،بلکه این محیط اجتماعی ست که او را به همه اینهاتبدیل میکند.
اگر یک حیوان را سالها در قفس نگه دارید، اجازه تحرک آزادانه را از او دریغ کنید، از دیدن پدر، مادر، خانواده و دوستان محروم کنید، در فقر و گرسنگی نگهداری کنید، او را به اشکال متفاوت مورد تحقیر قرار دهید، به چه موجودی تبدیل میشود؟معلوم است، به یک حیوان درنده و یاغی.
بعضا مهاجرانی در آلمان وجود دارند که در کشورهایخود پیشینه قبلی پر از درد و رنج ناشی از جنگ، بیکاری، فقر، سرکوب، زندان و شکنجه را دارند و در صورت رسیدن به آلمان با شرایط سالها زندگی در کمپهای پناهندگی با کمترین امکانات، در اتاقهایکوچک و پر ازدحام، دور از شهر، بدونه حق انتخاب غذا، بدونه آزادیهای فردی و حق انتخاب آزادانه محل زندگی، روبرو میشوند. بخشی از آنها سالیانمتمادی در چنین شرایطی منتظر اجازه اقامت هستند. اجازه کار به آنها داده نمیشود و وقتی اجازه کار داده نشود، باید در فقر مطلق زندگی کنند. وقتیاقامت نداشته باشند، اجازه سفر ندارند. وقتی اقامت نداشته باشند، اجازه ثبتنام در مدرسه زبان را ندارند. در عین حال در اطراف خود شاهد زندگیدیگران در اینجا آلمانیها هستند. لباس زیبامیپوشند. اتومبیل خوب سوار میشوند. دوست دختر زیبا دارند. مسکن دارند. خانواده دارند. کار دارند و میتوانند به تعطیلات بروند. انسان پناهنده همه ایننابرابریها را تجربه میکند. این شرایط به او فشار میآورد و او را بیمار و افسرده میکند.
بنابراین این محیط اجتماعی است که انسانی را بیمار و او را به یک جنایتکار تبدیل میکند. نه اینفرض نژادپرستانه که خارجیها ذاتا مجرم و خطرناک هستند و باید از ورود آنها به آلمان جلوگیری کرد. در اینجا میبینیم که حتی ارزشهای قدیمی لیبرالتحت تاثیر مارش جهانی نژادپرستی در حال دفن شدن است. این وظیفه انسانهای چپ و پیشرواست که از این سقوط جلوگیری کنند.
هیچکس به میل خود تصمیم نگرفته است که در کجا متولد شود و کاملا تصادفی ست که در کجای ایندنیا متولد شوید.
بنابراین باید در مقابل این موج راسیستی از آمریکا تا آلمان و از ایران تا ترکیه مقاومت و آگاهگری کرد. پروپاگاندای راسیستی که تمام بحرانهای سرمایهداری را به ورود انسانهای بیجاشده فروکاسته است. انسانهای بیجا شدهای که خود قربانی این سیستم ناعادلانه سرمایهداری هستند و از فقر، جنگ، دیکتاتوری، سرکوب، تغییرات زیستمحیطی، و نابرابری فرار کردهاند.
طبق قوانین حقوق بشر، همه انسانها برابر اند و وظیفه انسانی همه است که به انسانهای دیگر که به کمک نیاز دارند، کمک کنند. بر خلاف ایدولوژیراسیستی که انسان را به آلمانی و خارجی تقسیممیکند و از انسان بیجا شده انسانیتزدایی میکند. ایدولوژیهای راسیستی که بین انسانها، مرزهایساختگی، مذاهب ، ناسیونالیسم و طبقات فرادست و فرودست ساختهاند تا این سیستم بردگی مدرن تداوم داشته باشد. پیش از انسانها، دایناسورها بر روی کره زمین بودند و این فرادستان بودند که مرزها را به وجود آوردند. هزاران سال پیش نه مرزی وجود داشت، نه مذهبی وجود داشت و نه دولت-ملتهای امروزی. انسانها میتوانستند آزادانه از جغرافیایی به جغرافیایی دیگر حرکت کنند. این جهان متعلق به همه انسانها است و می بایست برای پایان دادن به سرمایهداری که منشا جنگها، نابرابریها، نابودیمحیط زیست، راسیسم و نژادپرستی ست مبارزه کنیم و هویت انسان را از چنگال مذهب، ملت، قوم، طبقه، زبان، رنگ پوست و جنسیت رها سازیم.
به قول سعدی:
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضو ها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید نامت نهند آدمی