در سه بخش قبلی به زمینههای عینی اجتماعی شکلگیری انقلاب ۱۳۵۷ ایران و نیز شرایط سیاسی جهانی و نقش قدرتهای خارجی در تحولات آن دوره در ایران پرداختیم. در ادامه این بحث به ارزیابی از شرایطی میپردازیم که منجر به سر کار آمدن رژیم اسلامی در ایران گردید:
واقعیت این است که حرکت اسلامی یکی از گرایشهای نیرومند موجود در جریان شکلگیری انقلاب ایران بود. این گرایش برخلاف گرایشهای دیگر، رهبری داشت، نهادهای خود را داشت، پایههای فکری و نظری خود را داشت، گرایشی که در طی سالیان طولانی همچون دولتی در دولت، در جامعه ایران به حیات خود ادامه داده بود.
اگر نگاهی به تاریخ یکصد ساله اخیر ایران از انقلاب مشروطیت به این سو بیافکنیم، خواهیم دید که در یک قرن گذشته، جامعه ایران سه تحول برجسته و پراهمیت سیاسی را به خود دیده است. هر بار جامعه ایران از یک مرحله بحرانی گذر كرده و پرونده قدرت سیاسی باز شده و حاکمیت موجود زیر سوال رفته است. هر بار امکان تغییر در قدرت سیاسی با اتکا به نیروی مردم فراهم آمده و لیکن هر بار مبارزات مردم برای کسب آزادی و زندگی بهتر با شکست مواجه شده است. از اینرو مطالعه گرایشهای اجتماعی و آرایش نیروهای سیاسی در هر کدام از این سه دوره، ما را در فهم عمیقتر جایگاه واقعی این شکست کمک میرساند.
در طول تاریخ یکصدساله اخیر، به ویژه در سرفصل سه دوره بحرانی و پرتلاطم انقلاب مشروطیت (١٢٨۵- ١٢٩٩)، دوره پس از سقوط دیکتاتوری بیست ساله رضا شاه و جنگ جهانی دوم (١٣٢٠- ١٣٣٢) و سرانجام دوره انقلاب ضد سلطنتی (١٣۵۷- ١٣٦٣) سه گرایش اجتماعی و سیاسی به همراه احزاب و گروههای متناظر آنها، کم و بیش به تفکیک قابل مشاهده است:
نخستین گرایشی که به شدت تشنه کسب قدرت بوده و هست یعنی جریان سیاسی-مذهبی شیعه. این گرایش همواره به صورت دولتی در سایه، در تاریخ یکصد ساله اخیر جامعه ایران حضور داشته است. بسیاری از امور روزمره مردم از طریق همین دولت سایه حل و فصل میشدند. از امور مربوط به کار قضاوت و دادرسی گرفته تا ازدواج و طلاق در حوزه اختیارات این جریان قرار داشتهاند. بهطور خاص عواید حاصل از موقوفات، املاک و زمینهای زراعی وسیعی که تحت کنترل جریان مزبور قرار داشت به انضمام شبکه جمعآوری وجوهات هنگفت مذهبی از پایین به بالا و صرف آن از بالا به پایین، امکان ایجاد شبکه تشکیلاتی گسترده و ثروتمندی را تحت کنترل مطلق مراجع تقلید شیعه فراهم میساخت. به علاوه این جریان رهبران شناخته شده و سازمانهای خاص خود را دارا بود. خاصه آن که شریعت اسلامی و تفسیرهایی که این یا آن مرجع تقلید از شریعت داشت، به مثابه پلاتفرم سیاسی-اجتماعی منسجم و آماده اجرا، در دسترس آنان بود. رابطه این جریان با قدرت حاکم همواره رابطه دو وجهی عشق و نفرت بوده است. بخش عمده این جریان در انقلاب مشروطیت، ابتدا به ناگزیر با انقلاب همراهی نمود، لیکن بعد از مدت کوتاهی که خود را با آرمانهای آزادیخواهانه انقلاب مشروطیت بیگانه یافت، نخست مشروعهخواه شد و سپس به کل انقلاب مشروطیت و آرمانهای آن پشت کرد.
در دوره جنگ جهانی دوم و در دوره نخستوزیری محمد مصدق، باز هم شاهد حضور سیاسی این گرایش در صحنه کشمکشهای اجتماعی و سیاسی ایران هستیم. این جریان گرچه در این دوره در حاشیه بود، اما به سهم خود به موج دمکراسی خواهی در ایران ضربه زد. همین جریان بود که در دوره انقلاب ۵٧ (دوره سوم) با امواج این انقلاب تحرک پیدا کرد و سرانجام با غلبه بر گرایشهای دیگر و کنترل و سرکوب انقلاب، به قدرت رسید.
گرایش دوم، جریان ناسیونالیست-لیبرال غربگراست. پیدایش و رشد این جریان به شگلگیری تدریجی مناسبات سرمایهداری در ایران، به سالهای نخست قرن بیستم بر میگردد. رهبران و تئوریسینهای این جریان، روشنفکران تحصیلکردهای بودند که فرهنگ مدرن زمانه خود را از اروپا به ایران منتقل نمودند. حضور اجتماعی این جریان را میتوان در انقلاب مشروطیت دید. این گرایش در واپسین سالهای دوره دوم (۱۳۲۰-۱۳۳۲) در هیأت دولت مصدق، پرچمدار ملی کردن نفت و استقلال سیاسی ایران بود. این جریان در دوره انقلاب ۵۷ در مقابل گرایش مذهبی سر تسلیم فرود آورد. ناتوانی جریان ناسیونالیست-لیبرال در ایفای نقش سیاسی موثر در انقلاب ۵۷ را اساساً بایستی در موقعیت طبقاتی آن جستجو کرد. اصلاحات شاه پایه اجتماعی رشد این جریان را تضعیف و آن را خلع سلاح نموده بود. آنان در تمام طول دوره حکومت شاه، نقشی بیش از یک منتقد بیآزار “اعلیحضرت” را ایفا نکردند. بخشی از این جریان که در اپوزیسیون شاه قرار داشت، قدرت بسیج مردمی خود را از دست داده بود، لذا توان عوامفریبی آن هم در مقایسه با جریان اسلامی محدود بود.
در دوره انقلاب ۵٧، متحدین غربی بالقوه جریان ناسیونالیست-لیبرال طرفدار غرب در اپوزیسیون، به توانایی این جریان در کنترل امواج انقلاب اعتماد نداشتند، به همین دلیل جریان مزبور در کسب حمایت از غرب در رقابت با جریان اسلامی سکوی دوم را احراز نمود. در این دوره، این جریان شانسی برای کسب قدرت در متن شرایط انقلابی نداشت و تنها در صورتی میتوانست به قدرت برسد که دستی از بیرون آن را به جلو براند. این قاعده اکنون هم جاری است و به همین دلیل در عصر حاضر نیز بقایای این جریان امید خود را برای کسب قدرت، به دخالت نظامی آمریکا در ایران گره زده است.
گرایش سوم جریان چپ و سوسیالیست است. پیشینه تاریخی این جریان در ایران به دورهای بر میگردد که کارگران آذربایجان و استانهای شمالی، در جستجوی کار در تأسیسات نفت باکو راهی آن دیار گردیدند. آنان در آنجا با اندیشههای طبقاتی و انقلابی سوسیال دمکراتیک آشنا شدند. انقلاب ۱۹۰۵ روسیه، نقش برجستهای در شکلیابی نطفههای اولیه آگاهی طبقاتی در میان کارگران مهاجر در تأسیسات نفت باکو داشت.
این گرایش که در دوره انقلاب مشروطیت، متحد ثابت قدم جریان لیبرال و ملیگرا بود، با تشکیل حزب “اجتماعیون عامیون” و سپس تأسیس نخستین حزب کمونیست ایران به سال ۱۲۹۹ خورشیدی، پا به عرصه مبارزات سیاسی نهاد و در سالهای بعد علیرغم افت و خیزهایی که از سر گذارند، به یکی از جریانات مهم و دخیل در صحنه مبارزات سیاسی ایران تبدیل گشت. این جریان که برای چند دهه فضای فکری، سیاسی و فرهنگی روشنفکری جامعه ایران را تحت نفوذ خود داشت، به رغم آن که از بابت وابستگی حزب توده به سیاست خارجی اتحاد شوروی شدیداً لطمه میخورد، اما حضور خود را در صحنه مبارزات سیاسی و اجتماعی ایران همچنان حفظ نمود. در دوره انقلاب ۵۷ این جریان به دلیل تشتت فکری، سیاسی و سازمانی، علیرغم زمینههای اجتماعی مساعدی که وجود داشت، نتوانست توازن قوای مناسبی را به نفع خود تثبیت کند و به دنبال آن به وسیله ارتجاع حاکم سرکوب گردید. شکست این جریان نتیجه ضعف پایه اجتماعی آن نبود، زیرا طبقه کارگر در انقلاب ۵۷ با اعتصابات و حضور گسترده خود، کمر رژیم شاه را شکسته بود. شکست گرایش چپ قبل از هر چیز نتیجه سرکوبهای وحشیانه سالهای نخست پس از انقلاب بود.
به این ترتیب مشاهده میکنیم که جامعه ایران در طول یکصد سال اخیر، صحنه کشمکش این سه جریان با یکدیگر از سویی و با قدرت حاکم به منظور کسب قدرت سیاسی در متن بحرانهای سیاسی و اجتماعی از دیگر سو بوده است. در آخرین دور نبرد در انقلاب ۵۷ با توجه به شرایط و عواملی که به آن اشاره شد، جریان اسلامی توانست قدرت را قبضه کند.
مردم ایران در یک روند خود بخودی و در بستر شرایط عینی که قبلاً به آن اشاره شد، علیه رژیم شاه بسیج شده بودند، اما یک رهبری انقلابی و پیشرو برای هدایت این حرکت شکل نگرفته بود. معمولاً در چنین شرایطی مردم بسیج شده به خانههایشان بر نمیگردند، بلکه با توسل به اولین و سهلالوصولترین بدیل به حرکتشان ادامه میدهند و البته این خمینی بود که چنین بدیلی را مقدم بر دیگران، برای تودهها مهیا ساخت. در این میان نقش خمینی در به شکست کشاندن انقلاب ایران بسیار با اهمیت است. خمینی در روزهایی که انقلاب ایران فاقد یک استراتژی روشن بود، هدف واضح و مشخصی را در برابر مردم قرار داد و قاطعانه آن را پیگیری نمود، “رفتن شاه و دیگر هیچ”. خمینی به یمن موقعیت ویژه خود به مثابه یک مرجع تقلید و فعال سیاسی شیعه و با توجه به سوابقی که در مخالفت با شاه و نفوذی که به کمک نظریهپردازیهای ضد غربی قشری از روشنفکران در جامعه ایران کسب کرده بود، در موقعیت کسی قرار گرفت که در دوره انقلاب ۵۷ و در شرایط فقدان آلترناتیوی دیگر، توانست هدف قابل تحققی را به تودههای بسیج شده نشان دهد.