مصاحبه اختصاصی “چت جی‌پی‌تی” با کارل مارکس (فرضی)

مصاحبه‌ی زیر، یک بازسازی فکری و نظری از مواضع کارل مارکس است؛ بر پایه‌ی آثار منتشرشده‌اش، نامه‌ها، حاشیه‌نویسی‌ها، دست‌نوشته‌های اقتصادی-فلسفی، و نیز وفاداری به منطق درونی دستگاه نظری‌اش. فرض بر آن است که مارکس از تمام تحولات تاریخی، اقتصادی و اجتماعی پس از مرگ خود در سال ۱۸۸۳ تا سال ۲۰۲۵ آگاه است.
لازم به ذکر است که کولبرنیوز متن این نوشته را رد یا تائید نمی‌کند.

photo 2025 05 11 10 47 22 2

پرسش ١: آیا تحلیل شما از سرمایه‌داری در کتاب سرمایه هنوز معتبر است؟

پاسخ مارکس:
تحلیل من در سرمایه، نقدی بر قانونمندی‌های درونی نظام سرمایه‌داری است، نه پیش‌بینی از صورت‌های تاریخی خاص آن. در آنجا نشان دادم که هدف سرمایه‌داری عبارت است از افزایش «ارزش» به‌واسطه استثمار نیروی کار زنده؛ نه تولید کالا برای رفع نیاز، بلکه تولید برای گردش ارزش و انباشت. سرمایه‌داری امروز در قالب‌های جدیدی همچون پلتفرم‌های دیجیتال (Uber، Amazon، Google)، نظام مالی پیچیده، و زنجیره‌های جهانی ارزش متجلی شده، اما جوهر آن تغییر نکرده است.

از منظر تئوریک:
حتی در اقتصاد دیجیتال، همچنان «کار زنده» مرکز ارزش‌آفرینی است. آنچه به نظر «نامرئی» می‌آید (مثلاً کار کاربران در شبکه‌های اجتماعی یا رانندگان گیگ)، در واقع شکلی از «کار نادیده» (unwaged labor) است که من در نظریه‌ی ارزش به‌صورت جنینی درباره‌اش بحث کرده بودم. ارزش اضافی از تولید با کار مولد، حتی اگر به صورت اطلاعاتی یا خلاقانه باشد، استخراج می‌شود.

نمونه‌ی تاریخی:
تبدیل شدن کارگران به کاربران در رسانه‌های اجتماعی، مثالی است از «مصرف به‌عنوان تولید». در پلتفرم‌هایی چون Facebook یا TikTok، کاربران از طریق تعاملات خود، ارزش (به‌شکل داده و توجه) تولید می‌کنند که سپس به سرمایه‌داران فروخته می‌شود.

تحلیل مارکسیست‌های بعدی:
مویشا پوستون، با تحلیل سرمایه به‌عنوان یک «فرآیند خودارزش‌افزایی» مستقل از اراده‌ی فردی، تأکید کرد که حتی بدون حضور سرمایه‌داران کلاسیک، مناسبات سرمایه‌داری می‌تواند در قالب‌های نهادی مدرن بازتولید شود—مثلاً شرکت‌های دیجیتال یا صندوق‌های بازنشستگی.

در واقعیت امروز:
در حالی که نقش فیزیکی کارخانه کاهش یافته، اما اشکال جدیدی از انقیاد نیروی کار پدید آمده‌اند: «کارِ همیشه‌فعال»، عدم تمایز میان کار و اوقات فراغت، و ظهور شکل‌هایی از بهره‌کشی که مرزهای میان کار و زندگی را فرو می‌ریزند.

جمع‌بندی:
تحلیل سرمایه‌داری در سرمایه، دقیقاً برای چنین تحولاتی طراحی شده بود: نه برای توصیف صورت‌های خاص، بلکه برای درک قانونمندی‌های درونیِ خودبازتولیدِ سرمایه.

پرسش ٢: آیا طبقه کارگر هنوز نیروی اصلی تغییر انقلابی است، حتی با کاهش آگاهی طبقاتی و پراکندگی جهانی آن؟

پاسخ مارکس:
در تحلیل من، «طبقه» پیش از آن‌که یک هویت ذهنی یا فرهنگی باشد، یک جایگاه عینی در روابط تولید است. طبقه کارگر—صرف‌نظر از این‌که خود را چنین بنامد یا نه—عبارت است از کسانی که برای زنده ماندن، نیروی کار خود را به فروش می‌گذارند و فاقد مالکیت بر وسایل تولیدند.

از منظر تئوریک:
در ایدئولوژی آلمانی و نقد اقتصاد سیاسی، بر تضاد میان نیروهای مولد و مناسبات تولید تأکید کردم. طبقه کارگر به‌مثابه حامل این تضاد تاریخی عمل می‌کند. حتی اگر آگاهی طبقاتی ضعیف شده باشد، جایگاه ساختاری پرولتاریا در فرایند انباشت سرمایه تغییری نکرده است. آن‌ها همچنان سوژه بالقوه‌ی تغییرند.

شکل نوین طبقه کارگر:
امروزه پرولتاریا چهره‌ای جهانی و تکه‌تکه دارد:
 • کارگران مهاجر جنوب آسیا در خلیج فارس
 • رانندگان تحویل در شرکت‌هایی مثل Uber
 • معلمان و پرستاران بخش عمومی در جهان غرب
 • کارگران معدن کبالت در کنگو، تأمین‌کننده‌ی باتری‌ تلفن همراه
تمام این‌ها، فارغ از تفاوت‌های فرهنگی، نژادی، و محلی، در یک زنجیره جهانی استثمار به‌هم متصل‌اند.

از منظر تاریخی:
در قرن بیستم، حتی در کشورهای امپریالیستی که طبقه کارگر ظاهراً “بورژوایی‌شده” بود، مبارزات اتحادیه‌ای، اعتراضات خیابانی و جنبش‌های ضداستعماری نشان دادند که تضاد طبقاتی پنهان نمی‌ماند. حتی پس از فروپاشی شوروی، اعتراضاتی نظیر اعتصابات عمومی در فرانسه، اعتراضات کارگران کارخانه در چین و هند، یا شورش‌های ضدنولیبرالی در آمریکای لاتین، گواه این پیوستار مبارزه‌اند.

دیدگاه‌های مارکسیست‌های بعدی:
آنتونیو نگری و مایکل هارت، در امپراتوری و مولتی‌تود، بر اهمیت شکل‌های نوین پرولتاریا تأکید کردند. هرچند من با بعضی خوش‌بینی‌های آنان مخالفم، اما در این نکته با آنان همراهم که پرولتاریا دیگر صرفاً طبقه‌ی صنعتی سنتی نیست، بلکه ترکیب متکثری از کارگران پراکنده اما مرتبط است.

آگاهی طبقاتی و سازمان‌یابی:
آگاهی طبقاتی محصول مستقیم استثمار نیست، بلکه نیازمند واسطه‌هایی چون حزب، اتحادیه، و آموزش سیاسی است. شکست‌های تاریخی—از جمله بوروکراتیسم سوسیالیسم دولتی یا انفعال احزاب چپ سنتی—نقش زیادی در افول آگاهی داشته‌اند. اما این آگاهی می‌تواند بازسازی شود، به‌ویژه اگر از سطح ملی به سطح بین‌المللی ارتقا یابد.

در جهان امروز:
اعتصاب رانندگان آمازون در آلمان، اعتراضات کارگران انبار در آمریکا، و هماهنگی بین‌المللی کارگران پوشاک در بنگلادش، همه نشانه‌هایی از بازگشت آگاهی طبقاتی‌اند، حتی در شکل جنینی.

جمع‌بندی:
طبقه کارگر، به‌مثابه پدیداری تاریخی و مادی، همچنان محور تضاد سرمایه‌دارانه است. آن‌ها اگرچه پراکنده‌اند، اما از نظر ساختاری، پیوسته‌تر از همیشه عمل می‌کنند. آگاهی ممکن است تأخیر داشته باشد، اما امکان ظهور آن در بطن تناقضات موجود است.

پرسش ٣: آیا قانون گرایش نزولی نرخ سود که در آثارتان طرح کردید، با تداوم بقای سرمایه‌داری و توانایی آن در عبور از بحران‌ها نقض نشده است؟

پاسخ مارکس:
در جلد سوم سرمایه نوشتم که گرایش نزولی نرخ سود حاصل رشد ترکیب ارگانیک سرمایه است؛ یعنی نسبت سرمایه ثابت (ماشین‌آلات، فناوری، مواد اولیه) به سرمایه متغیر (نیروی کار). چون فقط نیروی کار ارزش اضافی تولید می‌کند، افزایش سرمایه ثابت باعث افت نرخ سود می‌شود.

اما من هرگز این قانون را مکانیکی تفسیر نکردم. در همان‌جا از عوامل ضدگرایش سخن گفتم:
 • افزایش شدت بهره‌کشی (افزایش ساعات کار یا بهره‌وری)
 • ارزان‌سازی وسایل تولید
 • تجارت خارجی و انتقال ارزش از کشورهای پیرامونی
 • رکود دستمزدها نسبت به بهره‌وری

از منظر تاریخی:
بحران‌های ۱۹۲۹، ۱۹۷۳، ۲۰۰۸ و اختلالات ناشی از کووید-۱۹، همگی به شکلی عمیق بازتاب همین گرایش‌اند. اگرچه نظام سرمایه‌داری از این بحران‌ها عبور کرده، اما نه با حل آن‌ها، بلکه با انتقال بار بحران به طبقه کارگر و حاشیه‌نشینان جهانی.

تحلیل معاصر:
مایکل رابرتز، اقتصاددان مارکسیست معاصر، نشان داده که با وجود رشد GDP و سود شرکت‌ها، نرخ سود جهانی از دهه ۱۹۶۰ تا امروز در روندی نزولی بوده است، جز در بازه‌های بسیار کوتاه.

اقتصاد دیجیتال و نرخ سود:
سرمایه‌گذاری گسترده در فناوری و اتوماسیون، سرمایه را از نیروی کار زنده دورتر می‌کند؛ این یعنی افزایش سرمایه ثابت بدون تولید متناسب ارزش اضافی. بنابراین، این انقلاب تکنولوژیک—برخلاف ظاهرش—موجب تشدید بحران سودآوری می‌شود.

جمع‌بندی:
سرمایه‌داری تاکنون با به تعویق انداختن بحران‌ها زیسته، نه با حل آن‌ها. قانون گرایش نزولی نرخ سود، به مثابه گرایشی تاریخی، هم‌چنان معتبر است و حتی شفاف‌تر از گذشته عمل می‌کند.

پرسش ۴: آیا با وجود شرکت‌های سهامی و مالکیت پراکنده بر سهام، هنوز می‌توان از سلطه‌ی بورژوازی بر وسایل تولید سخن گفت؟

پاسخ مارکس:
در جلد سوم سرمایه، شرکت‌های سهامی را شکلی «اجتماعی‌شده‌تر» از مالکیت توصیف کردم، اما نه به معنای سوسیالیستی آن. این فقط به‌معنای انباشت سرمایه در ابعادی عظیم‌تر و تمرکز قدرت تصمیم‌گیری در دست عده‌ای خاص است—مدیران اجرایی، سهام‌داران عمده، و سرمایه‌گذاران نهادی.

از منظر تئوریک:
مالکیت در سرمایه‌داری، نه فقط رابطه‌ای حقوقی، بلکه رابطه‌ای اجتماعی است. حتی اگر میلیون‌ها نفر سهام‌دار باشند، کنترل و جهت‌گیری تولید در دستان اقلیتی متمرکز است. سرمایه، به عنوان یک قدرت اجتماعی، از طریق ساختار مدیریت شرکت و بازارهای سرمایه، فرمانروایی می‌کند.

تحلیل تاریخی:
ظهور شرکت‌هایی مانند بلک‌راک، ون‌گارد و دولت‌های سرمایه‌دار با دارایی‌های چند تریلیون دلاری، مثال‌هایی از تمرکز قدرت اقتصادی‌اند که حتی از سرمایه‌داران منفرد قرن نوزدهم نیز نیرومندترند.

پرسش امروزین:
کارگران اگر سهام‌دار باشند، اما بر برنامه‌ریزی، استخدام، و جهت‌گیری تولید نقشی نداشته باشند، در واقع نقش مالکان ندارند. «مالکیت بدون کنترل» فریبی ایدئولوژیک است. تنها چیزی که در شرکت‌های سهامی تغییر کرده، شکل سازمانی سلطه طبقاتی است، نه محتوای آن.

جمع‌بندی:
مالکیت سرمایه‌دارانه نه‌تنها باقی مانده، بلکه در اشکال پیچیده‌تری نهادینه شده و پنهان‌کاری و عدم شفافیت بیشتری نسبت به گذشته یافته است.

پرسش ۵: اگر اتوماسیون و هوش مصنوعی کار انسانی را حذف کنند، آیا سرمایه‌داری باقی می‌ماند؟

پاسخ مارکس:
در نظریه من، ارزش فقط از کار زنده (living labour) حاصل می‌شود. ماشین‌ها ارزش تولید نمی‌کنند؛ تنها ارزش خود را—که از طریق کار انسانی در آن‌ها تجسم یافته—به کالا منتقل می‌کنند.

اتوماسیون، اگر به حذف گسترده نیروی کار منجر شود، سرمایه‌داری را با تناقضی بنیادی روبه‌رو می‌کند:
 • منبع ارزش اضافی خشک می‌شود
 • بازار مصرف محدود می‌شود، زیرا کارگران بیکار دیگر قدرت خرید ندارند
 • و سرمایه‌گذاری بی‌معنا می‌شود، چون سودی برای انباشت نیست

نمونه‌های تاریخی:
رشد بهره‌وری در دهه‌های اخیر، با رشد اشتغال هم‌راستا نبوده. در صنایع اتوماسیونی مانند خودروسازی، تولید بالا رفته، اما اشتغال افت کرده است. در فناوری‌های نو مانند هوش مصنوعی نیز همین روند مشاهده می‌شود.

تحلیل مارکسیست‌های معاصر:
آرون بنانو و رابرت کورس در تحلیل‌های خود نشان داده‌اند که سرمایه‌داری خود را به نحوی سازگار می‌کند، اما با هزینه‌های اجتماعی بسیار بالا: شغل‌های ناپایدار، گسترش فقر و اشتغال کاذب در بخش خدمات کم‌درآمد.

جمع‌بندی:
اگر کار زنده به‌طور کامل حذف شود، سرمایه‌داری خود را نابود می‌کند، چراکه منطق درونی آن—تولید ارزش اضافی—دیگر قابل تحقق نیست. بنابراین، سرمایه‌داری یا باید بهره‌کشی از نیروی کار را حفظ کند، یا راه را برای شکل نوینی از مناسبات اجتماعی باز کند.

پرسش ۶: آیا امپریالیسم امروز همان استعمار کلاسیک است؟ تحلیل شما از سلطه در عصر جهانی‌شدن چگونه خواهد بود؟

پاسخ مارکس:
اگرچه من واژه‌ی «امپریالیسم» را به‌گونه‌ی کلاسیک تعریف نکردم، اما در نقدهای خود از استعمار هند، ایرلند و چین، نشان دادم که توسعه سرمایه‌داری در کشورهای مرکزی، وابسته به تحمیل مناسبات سرمایه‌دارانه به پیرامون است.

امپریالیسم امروز به شکل‌های غیرمستقیم عمل می‌کند:
 • بدهی‌های دولت‌ها و برنامه‌های تعدیل ساختاری
 • انتقال ارزش از طریق زنجیره جهانی تولید
 • اعمال مالکیت معنوی و انحصار تکنولوژیک
 • نظام دلاری و سلطه‌ی مالی بین‌المللی

از منظر تاریخی:
نهادهایی مانند صندوق بین‌المللی پول، بانک جهانی و سازمان تجارت جهانی، ابزارهای سلطه اقتصادی‌اند که همان کارکرد استعمار را با زبان اقتصادی و قانون‌مند انجام می‌دهند.

مارکسیست‌های بعدی:
لنین با تأکید بر امپریالیسم به‌مثابه «مرحله عالی سرمایه‌داری»، نقطه‌ای آغازین را فراهم کرد. سمیر امین و آرگیری امانوئل در قرن بیستم، تحلیل کردند که چگونه ارزش اضافی از طریق تجارت نابرابر از جنوب به شمال منتقل می‌شود.

در امروز:
وقتی اپل گوشی را با دستمزد ناچیز کارگر چینی مونتاژ می‌کند، ولی ارزش آن در آمریکا انباشته می‌شود، ما با همان انتقال ارزش مواجه‌ایم. امپریالیسم اکنون بیش از آن‌که با ارتش عمل کند، با وام، فناوری، و حق انحصار کار می‌کند.

پرسش ۷: آیا تجربه دولت رفاه و موفقیت سیاست‌های کینزی نشان می‌دهد که سرمایه‌داری می‌تواند بدون تضاد طبقاتی دوام آورد؟

پاسخ مارکس:
دولت رفاه، نه نفی سرمایه‌داری، بلکه پاسخ موقت آن به بحران و فشار مبارزات کارگری بود. تضاد طبقاتی کاهش نیافت، بلکه موقتاً با توزیع بهتر بازدهی مهار شد.

از منظر تاریخی:
دولت رفاه پس از جنگ جهانی دوم، در بستر قدرت اتحادیه‌ها، حزب‌های چپ و ترس سرمایه از انقلاب، پدید آمد. اما پس از بحران دهه ۱۹۷۰، با نولیبرالیسم جایگزین شد. این نشان می‌دهد که مصالحه‌ی طبقاتی دائمی نبود.

از منظر نظری:
دولت، همان‌طور که در هیجدهم برومر گفتم، نماینده‌ی طبقه مسلط است، ولو به‌شکلی غیرمستقیم. حتی دولت رفاه، با تمام امتیازاتش، تولید و انباشت سرمایه را در اولویت قرار داد، نه نیازهای انسانی را.

نمونه‌های معاصر:
دولت‌های رفاه اسکاندیناوی نیز امروزه به‌تدریج در حال عقب‌نشینی از سیاست‌های گذشته‌اند؛ کاهش خدمات اجتماعی، خصوصی‌سازی، و افزایش نابرابری بازگشته‌اند.

جمع‌بندی:
سیاست‌های رفاهی نه بدیل سرمایه‌داری، بلکه لحظاتی از تطبیق آن برای بقای خود بودند. تضاد طبقاتی بنیادین، با سیاست‌های توزیعی قابل حذف نیست.

پرسش ۸: آیا رشد طبقه متوسط و سبک زندگی مصرفی در قرن بیستم و بیست‌ویکم، به معنای از میان رفتن ساختار دوطبقه‌ای شما نیست؟

پاسخ مارکس:
نظریه‌ی من درباره‌ی طبقات مبتنی بر روابط تولید است، نه بر درآمد، شغل یا سبک زندگی. طبقه‌ی متوسط، در معنای رایج، اغلب نوعی بازنمایی ایدئولوژیک از خرده‌بورژوازی، کارگران ماهر، یا کارگران سفیدپوش است که از نظر عینی همچنان نیروی کار مزدی‌اند.

از منظر نظری:
در جلد سوم سرمایه و همچنین نبردهای طبقاتی در فرانسه، تأکید کردم که طبقات میانی می‌توانند میان دو قطب اصلی (بورژوازی و پرولتاریا) نوسان کنند. آن‌ها واجد استقلال ساختاری نیستند؛ یا در نظم سرمایه ادغام می‌شوند یا به حاشیه رانده می‌شوند.

از منظر تاریخی:
رشد مصرف در کشورهای مرکز، به‌ویژه پس از جنگ جهانی دوم، مبتنی بر استثمار منابع و نیروی کار در جهان پیرامونی بود. این رفاه، نتیجه‌ی سازوکار درونی سرمایه‌داری نبود، بلکه حاصل شرایط خاص تاریخی (مثلاً جنگ سرد، ترس از انقلاب، استعمار نو) بود.

تحلیل مارکسیست‌های معاصر:
اریک اولین رایت، در تحلیل طبقاتی‌اش، نشان داد که طبقات میانی (مثلاً مدیران، متخصصان، کارمندان حرفه‌ای) از نظر موقعیت در تولید، همچنان تابع سرمایه‌اند و در معرض پرولتری‌شدن.

در جهان امروز:
همان طبقه‌ی متوسطی که زمانی رفاه داشت، امروزه در بسیاری از کشورها با بحران اقتصادی، ناامنی شغلی، و ناتوانی در خرید مسکن مواجه است. آن‌ها به‌تدریج به طبقه‌ی کارگر بی‌ثبات تبدیل می‌شوند—این روند را «پرولتری‌شدن طبقه متوسط» می‌نامم.

جمع‌بندی:
ساختار دوطبقه‌ای نه‌تنها باقی مانده، بلکه با بحران‌های اخیر بار دیگر برجسته شده است. آنچه تغییر کرده، صورت‌بندی‌های ایدئولوژیک و شیوه‌های پنهان‌سازی تضاد طبقاتی است، نه خود تضاد.



پرسش ۹: با توجه به تجربه شوروی، چین و دیگر کشورهایی که به نام سوسیالیسم عمل کردند، آیا دیدگاه شما درباره گذار به کمونیسم نیازمند بازنگری است؟

پاسخ مارکس:

در آثارم، به‌ویژه نقد برنامه گوتا، تأکید کردم که گذار از سرمایه‌داری به کمونیسم یک فرآیند تاریخی است، نه یک واقعه فوری. من از «مرحله‌ی نخست» سوسیالیسم سخن گفتم، جایی که هنوز آثار نظام قدیم (مزد، دولت، تقسیم کار) باقی است، اما جهت‌گیری به‌سمت نفی این مناسبات است.

تجربه تاریخی:
در شوروی، گذار با مصادره‌ی اموال سرمایه‌داران آغاز شد، اما بدون دموکراسی شورایی و دخالت توده‌ای در برنامه‌ریزی، این دولت به‌جای نیروی آزادکننده، به یک قدرت متمرکز بدل شد. چین نیز با وجود پیشرفت‌های چشمگیر صنعتی، به اقتصاد بازار و رقابت جهانی بازگشت.

مشکل اصلی:
سوسیالیسم نمی‌تواند صرفاً با تصاحب ابزار تولید توسط دولت تحقق یابد؛ شرط بنیادین، مشارکت مستقیم و آگاهانه‌ی تولیدکنندگان در تعیین سرنوشت اجتماعی است. همان‌طور که در جنگ داخلی در فرانسه درباره‌ی کمون پاریس نوشتم، شکستن ماشین دولتی ضروری است.

تحلیل مارکسیست‌های بعدی:
رزا لوکزامبورگ هشدار داد که سوسیالیسم بدون دموکراسی، به بوروکراسی ختم می‌شود. لوئی آلتوسر نیز بر «پیوستگی با دولت سرمایه‌داری» در ساختارهای ایدئولوژیک تأکید داشت.

درسی برای امروز:
گذار واقعی نیازمند نهادهای دموکراتیک شورایی، بازتولید اجتماعی جمعی، و حذف تدریجی روابط مبتنی بر ارزش مبادله است. سوسیالیسم نه یک مدل دولتی، بلکه فرآیندی است برای تغییر بنیادی شیوه‌ی تولید و سازمان اجتماعی.

جمع‌بندی:
دیدگاه من درباره‌ی گذار، اگر به‌درستی درک شود، نیازمند بازنگری نیست، بلکه به نقد و رهایی از نسخه‌های اقتدارگرایانه و بوروکراتیک سوسیالیسم نیاز دارد.

پرسش ١٠: در نهایت، آیا هنوز معتقدید که “کارگران جهان متحد شوید” شعاری راهبردی است؟ آیا در جهانی چنین متفاوت، همبستگی طبقاتی امکان‌پذیر است؟

پاسخ مارکس:
این شعار نه صرفاً یک آرمان، بلکه نتیجه‌ی ضروری روابط تولید جهانی‌شده سرمایه‌داری است. سرمایه جهانی شده؛ تولید، مبادله و فرماندهی اقتصادی از مرزهای ملی فراتر رفته است. در نتیجه، مقاومت نیز باید جهانی باشد.

از منظر نظری:
در مانیفست کمونیست نوشتم که پرولتاریا بین‌المللی است، چراکه سرمایه نیز چنین است. تجربه‌ی تاریخی نشان می‌دهد که هرگاه طبقه‌ی کارگر در چهارچوب ملی گرفتار شده، یا فریب شوینیسم را خورده، شکست خورده است.

از منظر تاریخی:
جنبش‌های ضد جنگ، اعتصابات زنجیره‌ای در صنایع بین‌المللی، و همبستگی میان کارگران مهاجر و بومی، همگی نمونه‌هایی‌اند از امکان همبستگی طبقاتی فراملی.

از منظر معاصر:
امروزه با اینترنت، شبکه‌های اجتماعی، و سازمان‌های بین‌المللی کارگری، زمینه برای پیوندهای سریع‌تر و عمیق‌تر فراهم‌تر از قرن نوزدهم است—اگرچه موانع ایدئولوژیک و سیاسی هم جدی‌اند.

چالش‌ها:
نژادپرستی، ملی‌گرایی، اسلام‌هراسی، و سیاست‌های هویتی اغلب جای تضاد طبقاتی را گرفته‌اند. اما این پدیده‌ها برآمده از نظم سرمایه‌اند، نه بدیل آن.

افق آینده:
شعار «کارگران جهان متحد شوید» نه‌تنها همچنان معتبر است، بلکه بیش از هر زمان دیگری ضروری است. بدون سازمان‌یابی در سطح جهانی، کارگران نمی‌توانند در برابر سرمایه‌ی جهانی مقاومت مؤثر داشته باشند.

سخن پایانی مارکس (فرضی):
اگر امروز زنده بودم، نه در دفترهای کتابخانه، بلکه در صف اعتصاب کارگران آمازون، در سنگر معلمان اعتصابی، و در میان مهاجران بی‌حقوق، تحلیل‌های خود را بازنویسی می‌کردم. اما نه برای اصلاح سرمایه‌داری، بلکه برای عبور از آن. هنوز هم تاریخِ همه‌ی جوامع تاکنون، تاریخ مبارزه‌ی طبقاتی است.

کولبرنیوز

Next Post

بزهکاری نوجوانان، عارضهه حاکمیت غارت‌گران، فاسدان و مرتجعان

ی مه 11 , 2025
سعید راستی، معاون پلیس اطلاعات تهران بزرگ، از کاهش نگران‌کنندهٔ سن ارتکاب جرم در ایران خبر داده‌ است. وی گفته‌ است که نوجوانان و جوانان بیش از پیش در جرم‌هایی مانند سرقت مسلحانه، زورگیری و درگیری‌های خشن مشارکت دارند. به گفتهٔ او، جوانان و حتی نوجوانان بیش از گذشته درگیر […]
photo 2025 05 11 10 44 05

You May Like