(نگاهی به کشتن اسبهای کولبران مناطق مرزی با شلیک گلوله)
چهارنعل به سوی مرگ-سمیرا حسینی
(نگاهی به کشتن اسبهای کولبران مناطق مرزی با شلیک گلوله)
هر جا که پا میگذاری پر از استخوان و لاشه اسبها و الاغهایی است که شاید وقت فرار یا بعد از توقیف بار کولبران با شلیک گلوله به مرگ محکوم شدهاند. دیدن لاشه گروهی این چهارپایان در سردشت و پیرانشهر میان خاک و سنگ یا رودخانه، با سوراخهایی بر بدنشان و رها شده در خون خود با یال و دم پریشان، بدنی دریده شده با دندان سگ و گرگ تصویر تازهای نیست.
خورشید که کارش به پایان میرسد اسبهای روستای مرزی «کهنه لاجان» کارشان را شروع میکنند. مردان آنها را از طویله بیرون میآورند، پالان را بر گردهشان میگذارند و با گذشتن از کوهها، مناطق صعبالعبور و دشتهای پر از مین به آن سوی مرزها یعنی کشور عراق روانه میشوند. بیشتر مسیر را بوی گند لاشه اسبها گرفته است.
وقتی نزدیکشان میشوی هول و ولا به جانشان میافتد، پایشان را به زمین میکوبند، گوشهایشان را تیز میکنند و چنان با بیم دور و برشان را میپایند که سفیدی چشمانشان پیدا میشود. نزدیکتر که میشوی زخمهای روی بدنشان واضحتر میشود. سری تکان میدهند، یالشان رقصکنان در هوا به پرواز درمیآید، شیهه میکشند و میخواهند با لگد دورت کنند. از غریبهها میترسند.
سفید است با لکههای خاکستری، چشمهای درشت قهوهای، مژههای بلند و عضلات برجسته که هنگام راهرفتن بیشتر نمایان میشود، سمت چپ شکمش نزدیک به پای جلویی زخمی شده، مثل اسبهای مسابقه پزشک مخصوص ندارد و نعلهایش بهموقع عوض نمیشود. وقتی که به میدان مین میرود، کسی برایش هورا نمیکشد. او حتی نام هم ندارد، به جای زین، پالان روی کمرش میگذارند تا همراه ١٧ اسب دیگر راهی عراق شود. صاحبش هیژا ٣٠ سال دارد اما خطوط صورتش او را مردی ٥٠ ساله مینمایاند، با زبان کُردی میگوید: «به خاطر حمل بار زخمی شده. این چهاردهمین اسبی است که تا آلان خریدم، ١٣ اسب قبلیام را ماموران مرزی کشتند. اینجا کسی نیه (نیست) که اسبی از او کشته نشده باشد. بیشتر کسانی که در پیرانشهر و سردشت زندگی میکنند، مادرزاد کاسبکار به دنیا آمدهاند. وقتی هیچ شغلی نیست مجبوریم به این کار روی بیاوریم تا شکم خود و خانوادهمان را سیر کنیم.»
مردم اینجا میگویند کاسبکار هستیم، نه قاچاقچی. «قاچاقچی کسی است که موادمخدر وارد کشور میکند، نه ما که بارمان پارچه، لباس، لوازم آرایشی بهداشتی و نهایتاً سیگار است.»
اسبها در صفی نامنظم از کوه بالا میروند، گردوخاک به هوا میخیزد، هرچند دقیقه یک بار گوششان را تکان میدهند، دمشان را در هوا میچرخانند تا مگسها را دور کنند. گاهی اسب عقبی بینیاش را به بدن اسب جلویی نزدیک میکند، او را بو میکند و به راه خود ادامه میدهد، گویی میخواهد مطمئن شود دوستش سالم است و او را با کس دیگری اشتباه نگرفته. وقتی میخواهند از صخرهها بالا بروند، سنگینیشان را بر دوپای عقب میاندازند و پاهای جلویی را بلند میکنند، یالشان به رقص درمیآید، دمشان در امتداد بدنشان قرار میگیرد و چند ثانیه در آسمان پرواز میکنند.
مردها هیچکدام نژاد اسبهایشان را نمیدانند، محمد میگوید: «برای ما نژاد مهم نیست. سن اسبها بیشتر اهمیت دارد، ٥ تا ٨سال مناسبترین سن برای اسب کاسبکاران است. هزینه نگهداری از اسب بالاست. در ماه نزدیک به ٢میلیون درآمد دارم که یکمیلیون آن خرج نگهداری از اسبم میشود. برای ما اسب یکی از اعضای خانواده است که دوشادوشمان برای لقمهای نان کار میکند.»
اهالی روستاي کهنه لاجان مانند بیشتر روستاییان این منطقه زمین كشاورزي ندارند. تنها منبع درآمد «آلان» ١٤ساله تن دادن به سفر پرخطر آن سوی مرز است. آلان عکسهایی از لاشه اسبهای پدرش را نشان میدهد. «هربار که اسبی از ما کشته میشود مجبوریم با قرض هم که شده اسب بخریم. بیشتر اسبها از مرز ترکیه و عراق برای فروش آورده میشوند و قیمتشان بین ٥ تا ٢٠میلیون تومان است. پدرم در همین راه جان خود را از دست داد. او هیچ وقت دوست نداشت مثل خودش کاسبکار شوم، چون هر وقت که برای کار میروی معلوم نیست چه اتفاقی رخ میدهد، اما با وضع بیکاری در منطقه مجبوریم برای لقمهای نان جان خود را به خطر بیندازیم.»
اسبها بیاعتنا از کنار پالان قرمز رنگی که رویش را خاک پوشانده میگذرند، معلوم نیست پالان با چه بارهایی و چند بار از این مسیر گذشته و چه بر سر اسب بارکش آمده. کمی آن سوتر سه سگ به دور لاشه اسبی جمع شدهاند. اسبی که شاید آرزوی دویدن در دشت و سپردن یال به باد را با خود به گور برده. سگها گوشت رانش را میدرد، آن یکی درحال دریدن شکم است. سگ دیگری به جمعشان میپیوندد. اینجا سگها بر سر غذا جدال نمیکنند، به اندازه کافی برای همهشان غذا هست.
اینجا دره حاجیابراهیم است، جایی که یکی از اسبهای کاردو در آن جان داد. «یکی از اسبهایم اینجا کشته شد آن روز برای تفریح به اینجا آمده بودم و باری با خود نداشتم. دو تای دیگر را با گلوله جلوی خانهام کشتند تا چند وقت پیش ماموران بدون حکم قضائی وارد اصطبلهایمان میشدند و اگر اسبهایمان را پیدا میکردند، همانجا جانشان را میگرفتند. هربار که اسبی از من کشته میشود، دوست دارم خودم هم با اسبم بمیرم.»
صدیقه حجتپناه، عضو هيأت مديره كانون وكلاي دادگستري مركز، کشتن این اسبها را خلاف قانون میداند. «نهتنها تلفکردن این حیوانات خلاف قانون است، بلکه حتی مصادره کردن آنها بدون حکم دادگاه توسط ماموران جایز نیست. در قانون اسلامی صراحتاً بیان شده حتی مامور جنگلبانی هم نمیتواند جان حیوانات را در صورتی که برای او خطری ایجاد نکردهاند، بگیرد. این اسبها نیز جزو اموال قاچاقچیها هستند و طبق قانون جمهوری اسلامی ایران، حتی اگر زمان قاچاق اسبها را بگیرند، نمیتوانند آنها را معدوم کنند. فقط میتوان آنها را به نفع دولت توقیف کرد.»
در بازارچه مرزی عراق کار اصلی اسبها شروع شده. همهجا پر از اسب و کولبر است. همه مشغول جابهجایی بار هستند، صاحبان اسب درازای ١٠٠ تا ٣٠٠ هزار تومان پالان آنها را با ٨٠ تا ١٢٠ کیلو بار لباس، پارچه، لوازم آرایشی بهداشتی یا سیگار بار میزنند. کولبرانی هم که اسب ندارند، بار را روی دوششان میگذارند و به طرف ایران بازمیگردند. معمولاً به همه کاسبکاران یک بار در هفته بار داده میشود اما اگر خوششانس باشند میتوانند ٣بار در هفته هم کار کنند.
هوا کاملاً تاریک است، صدای پای اسبها و مردها سکوت شب را میشکند. گاهی تکهسنگی از زیر پای یکی از اسبها به پایین کوه غلت میخورد. گرگی زوزه میکشد و سگی پارس میکند. یکی از کاسبکاران کمی جلوتر از بقیه حرکت میکند تا مبادا ماموران مرزی آنها را غافلگیر کنند. کاسبکاران میگویند «سال گذشته یکی از دوستانشان که جلوتر از بقیه حرکت میکرد، رفت روی مین و یکی از پاهاشو از دست داد.»
٤ ساعت طول میکشد تا به ایران برسند. هوا رو به روشن شدن میرود و باز لاشه اسبها نمایان میشوند. شاخوان ٢٥ساله از وضع موجود ابراز نارضایتی میکند. «همین هفته پیش بود که ماموران ٢٠ تا اسب از کاسبکاران گرفتند و کشتند. دیروز هم ١٢ اسب از اهالی روستای ما گرفتند. احتمالاً فردا یا پسفردا لاشههاشان را در دشت خواهیم دید. دیگر نمیتوان برای گشتوگذار به جاده حاجی ابراهیم، کندره یا گنهدار رفت. همهجا بوی گند لاشه میدهد. گوشی قدیمی شکستهاش را از جیب درآورد و فیلم و عکسهایی از لاشه اسبانی نشان میدهد. گوشی هر کس را که اینجا نگاه کنی پر از فیلم و عکس اسبهایی است که کشته شدهاند.
«رسول خضری» نماینده سردشت و پیرانشهر کشتن اسبها را محکوم میکند و میگوید: «من بهعنوان نماینده سردشت و پیرانشهر به صورت کتبی به نیروی انتظامی و وزارت کشور تذکر دادم. آنها قولدادن که به این کار رسیدگی کنند اما تاکنون هیچ اتفاقی مبنی بر بهبود وضع نیفتاده است، حتی به آنها پیشنهاد دادم به جای کشتن این اسبها آنها را در مزایده به فروش برسانند، چون کشتن چاره کار نیست. یک بار هم بهطور شفاهی از وزیر کشور دوره قبل دلیل این کار را پرسیدم که متاسفانه به من پاسخ درستی ندادند. این کار بازتاب درونی و بیرونی بسیار بدی دارد و شایسته نظام اسلامی نیست. لاشه این حیوانات بدون اینکه دفن شوند در دشتها رها میشوند و این کار علاوه بر بازتابهای منفی باعث آلودگی زیستمحیطی و به خطر انداختن سلامت مردم منطقه میشود.»
این درحالی است که فرماندار سردشت کشتن این اسبها را تکذیب میکند و میگوید: «هرگونه تردد در محدوده قرمز مرزی ممنوع است و هنگ مرزی طبق قانون با آنها برخورد میکند. ماموران اسبهای زنده را تحویل ستاد اجرایی امام(ره) میدهند.»
هوا کاملا روشن شده. کاسبکاران اسبها را به طویله میبرند، بهشان علوفه میدهند و به خانههایشان باز میگردند. زنان با دیدن همسرانشان خیالشان راحت میشود. اسرین با دیدن همسرش هیژا لبخند به لبانش مینشیند. او را خوب برانداز میکند. خیالش که راحت شد برایش چای میآورد و حال اسبشان را میپرسد. «هر بار که شوهرم برای کار از خانه بیرون میرود دلشوره میگیرم. رفتنش با خودش است اما برگشتنش با خدا. اگر خدای نکرده بلایی بر سر شوهرم بیاید من و فرزندانم چه کار باید بکنیم. مردم اینجا برای زنده ماندن یا در مزرهای رسمی مانند یک اسب بار میکشند و کولبری میکنند یا با قرض هم که شده اسب میخرند و با آن کاسبکاری میکنند. هر دوی این کارها سخت و دشوار است و مشکلات خود را دارد. کولبران در ناحیه ستون فقرات دچار مشکل هستند و بعد از مدتی از کارافتاده میشوند. کاسبکاران هم یا اسبشان کشته میشود یا خودشان.»
«شادی مدرس» فعال حقوق حیوانات، اسبهای مرزی را قربانی وضع موجود در این مناطق میداند. «اسبها را به جرأت میتوان یکی از بیگناهترین قربانیان دانست: حیواناتی که برای حمل کالا از مناطق صعبالعبور مرزی به کار گرفته میشوند و زندگی دشوارشان با سرنوشتی تلخ پایان میپذیرد. حیواناتی که کشته میشوند تا کولبران دیگر وسیلهای برای حمل کالا نداشته باشند. آنچه از «اسبها» بهجا میماند، فقط استخوانهایی است که سنگفرش مناطق مرزی شدهاند تا حکایت مظلومیت مخلوقات بیگناه خداوند را بیصدا فریاد کنند، مظلومیتی که نیازمند توجه مسئولان و ارایه پیشنهادات قابل اجرا توسط کارشناسان است، چراکه نهتنها انسانیت را زیر سوال میبرد و وجهه کشورمان را در مجامع بینالمللی تخریب میکند، بلکه با قانون نحوه اعمال تعزیرات حکومتی راجع به قاچاق کالا و ارز هم مطابقت ندارد.»
«شهرام امیرشریفی» مدیر انجمن دیدهبان حقوق حیوانات ایران پیشنهاد میکند به جای کشتن این اسبها میتوان آن را برای گشتزنی به محیطبانان داد، بهخصوص که در این بخش کمبود اسب وجود دارد.