نویسنده: مهرداد صبوری

بعد از قتل حکومتی ژینا امینی و واکنشهای اعتراضی جامعە به جانباختن ژینا و مراسم پرشور و انقلابی خاکسپاری ژینا در گورستان آیچی سقز، شهر همیشە سرخ سنندج یکی از اولین شهرهایی بود کە بعد از شهر سقز بە خیابان آمد. فعالین مدنی و سیاسی، جوانان و خصوصاً زنان شهر سنندج، اعتراضات را در میدان اقبال و خیابان فردوسی شروع کردند. شعلههای اعتراضات در مدت چند ساعات اکثر شهرها و استانهای دیگر را نیز در بر گرفت و بە بزرگترین بحران جمهوری اسلامی طی چهار دهه حاکمیت جنایت کارانەاش تبدیل شد. این اعتراضات سراسری مشروعیت نداشته این سیستم را برای همیشه به صورت کامل از بین برد.
اعتراضی کە ابتدا توسط چند نفر در میدان اقبال و خیابان فردوسی در حمایت از مردم سقز شروع شد، خیلی زود بە شعار مرگ بر دیکتاتور تبدیل شد و کل خیابان را با خود همراە کرد. انگار همە منتظر بودند کە کسی شروع کند، کسی جرقه به این انبار باروت بزند و ترس و خفقان را بشکند، تا آنها نیز نفرت خود را از این حاکمیت اسلامی و جنایتکار نشان دهند. نیروی سرکوب از همان ابتدا با حملە بە تجمع و حاضرین، آن را بە خشونت کشید و کشتار و ربودن شهروندان را آغاز کرد.
چند ماه اول اعتراضات من نیز هر روز در خیابانها حضور داشتم و در اعتراضاتی که در خیابانهای شلوغ و در مرکز شهر بودند شرکت فعال میکردم. همیشه دو لیتر بنزین را برای آتش زدن سطلهای اشغال و ایجاد مانع برای نیروی سرکوب همراه داشتم.
بعد از شروع سرکوب و استقرار نیروی نظامی و لباس شخصی در خیابانهای شهر، دستگیری و حملە شبانە به خانههای مردم، گذاشتن تک تیراندازها در ساختمانهای اداری، تیراندازی به سوی معترضین، ترور معترضین در همه شهرها، حملە شبانه بە خانە فعالین مدنی و تهدید و احضار گستردە آنها و کنترل مرکز شهر توسط نیروهای سرکوب، رژیم احساس میکرد که توان کنترل این جنبش انقلابی را دارد.
اما با فراخوان اعتصاب عمومی کە توسط احزاب کوردستان صادر شد و جواب مثبت جامعە بە این فراخوان، روحیە مبارزاتی چند برابر بیشتر شد.
فعالین اگاهانە و درست، اعتراضات را در سنندج، وارد فاز جدید محلە محور کردند کە توسط جوانان، دانشآموزان، کارگران، جوانان بیکار، مستأجران، زنان و هر انسانی کە از این سیستم فاسد، ناراضی و ناامید بود و هر کدام نیز مطالبات متفاوت و خواستەهای فراوانی داشتند کە تنها را تحقق آنها را انقلاب میدانستند؛ ادامه دادند و این حرکت و تاکتیک نوین بیش از چند ماە ادامە پیدا کرد.
معتقد بودم کە بە هر شیوەای باید سعی کنیم آتش این اعتراضات را روشن نگە داریم چون باور داشتم با ادامەدار بودن این اعتراضات طیف وسیعی از جامعە و خصوصاً قشر خاکستری را نیز میتوان با خود همراە کرد.
شبها بە اکثر محلەهای اعتراضی میرفتیم و در آن شرکت میکردیم. در چند ماه اول انقلاب ژینا دو بار در خیابان منتهی تفریحگاە آبیدر و بیمارستان کوثر از فاصلە نزدیک با تفنگ ساچمەای زخمی شدم ولی روحیە و انرژی کە داشتم هر روز بیشتر میشد و پیگیرتر بودم کە نقش موثرتری را بر عهدە بگیرم. شبهایی هم کە خبری از اعتراض نبود با خریدن اسپری بە شعار نویسی میپرداختیم.
فعالین درست و به موقع تشخیص دادە بودند کە امکان اعتراض در مرکز شهر وجود نداشت و دستگیریها زیاد بود. نظر ما این بود که اعتراض محلە محور هم ادامەدار خواهد بود و هم تودەگیر خواهد شد.
اعتراض محلە محور توان سرکوب توسط نیروهای نظامی را کاهش داد و آنها را سردرگم کرد. اعتراض محلە محور ترس و سرکوب را شکست و از کودک ۶ سالە تا دانشآموزان ابتدایی و راهنمایی، از پیر و جوان تا زن و مرد و تمامی جامعە را با خود همراه کرد.
اعتراض محلە محور، جوانان جسوری را آبدیدە کردە کە جسارت عمل، روحیە و ابتکارشان؛ نیروی تا دندان مسلح رژیم را بە سخره گرفتە بود. در محلەها سنگربندی میکردیم با دست خالی خیابان را میبستیم، بازرسی گذاشته و هیچ ترسی از مقابلە با نیروی مسلح نداشتیم. بە معنای واقعی، همه آن جوانان لیدرهای میدانی بودند.
اعتراضات محلەها بە الگوی موفق مبارزە تبدیل شدە بود و بە تجربەای تاره برای خود ما و دیگر شهرها تبدیل شد.
هر شخصی کە ترس بە خیابان آمدن داشت شبانە از پشت بام شعار میداد و یا شعارنویسی میکرد. پیرزن و پیرمردهایی کە توان جنگ و گریز خیابانی را نداشتند درب خانەیشان را بە روی معترضین باز میگذاشتند و از پشت بامها دیدبانی میدادند. به زخمیها کمک و آنها را درمان میکردند.
جوانان انقلابی، جیرەخواران و جاشها را افشا کردند و تعدادی را ناچار بە معذرت خواهی رسمی از جامعە و استعفا کردند. نیروهای مذهبی و ارتجاعی را جای خود نشانده و طی سالهای گذشتە هر چیزی کاشتە بودند باد هوا شد و ناچارشان کردند که در خیابانها و محلەها با جامعە همراهی کنند و در صف مردم بايستند.
در ۲۴ آبانماه ١۴٠١ حوالی غروب علیرغم اینکە خوب میدانستم در تجمعات، لباس شخصیها حضور دارند برای سد کردن حرکت نیروی سرکوب سطل اشغال را وسط خیابان انداختم و با آتش زدن آن ترافیک ایجاد کردیم. با اولین صدای تیراندازی محل را ترک کردم که شناسایی و دستگیر نشوم. غافل از اینکه توسط لباس شخصیها شناسای شدە بودم و تحت تعقيب قرار گرفته بودم. سرانجام در یک کوچە در کمین افتادم و اسلحە را روی قفسە سینە من گذاشتند و سعی کردن دستگیرم کنند کە با هل دادن لباس شخصی موفق بە فرار شدم. هنگام هل دادن نیروهای لباس شخصی بە پایم شلیک کردند و بە شدت زخمی شدم، اما با این وجود موفق به فرار شدم. برای مدتی طولانی توان راە رفتن نداشتم، ولی زخمی شدن و وضعیت جسمی و سلامتیام هیچ تاثیری بر روحیەام نداشت چون اعتقادی بە تسلیم شدن نداشتم.
اما آنچه بیشتر روی روحیهام در آن موقعیت که زخمی بودم و باید مخفی میشدم و همزمان نیز راهی برای درمان پیدا کنم تاثیر گذاشت، این بود که صبح روز بعد در حالیکه وضعیت سلامتی و جسمی خودم هیچ مناسب نبود، با خبر شدم دوست و رفیق صمیمیم فواد محمدی هم در همان شب از فاصلە نزدیک ترور شدە و جان عزیزش را از دست داده است.
امیدوام این تجربه کوتاه که با رعایت حداکثری نکات امنیتی برای حفظ جان رفقای داخل نوشته شده، مورد استفاده نسل جدید و رهبران اصلی خیابان قرار بگیرد.
مهرداد صبوری
بیست و نهم شهریورماه ١۴٠٢