به مناسبت روز جهانی مبارزه علیه کار کودکان

اقبال مسیح (که خیلی‌ها به او لقب اسپارتاکوس زمان داده‌اند) جوان‌ترین فعال کارگری جهان بود که در ۱۲ سالگی تبدیل به یک قهرمان شده بود. جمله معروف او این است: «من دیگر از ارباب نمی‌ترسم، حالا آنها باید از من بترسند».

photo 2023 06 12 12 18 53

بردگی کودکان

قهرمان کیست و قهرمانی چیست؟ برخی از مردم  بر این باورند که قهرمان کسی است که با شر و بدی ‌می‌جنگد. برخی دیگر از آن‌ها می‌گویند قهرمان کسی است که از ضعفا حمایت و دفاع‌ می‌کند. افراد دیگر قهرمان را کسی می‌دانند که جان خود را در محافظت از جان دیگران به ‌خطر ‌می‌اندازد. اقبال مسیح همه‌ی این قهرمانی‌ها را داشت. همه‌ی تصورات ممکن از یک قهرمان را داشت حال‌آنکه تنها ۱۲ سال داشت.
اقبال در یکی از روستاهای پاکستان به دنیا ‌آمد. پس از تولد او، پدرش خانواده را ترک‌ کرد. مادر اقبال در خانه‌های دیگران کار می‌کرد. درآمد مادرش بسیار ناچیز بود. او نمی‌توانست از اقبال، و برادر و خواهرش مراقبت کند.  مادرش، اقبال را در چهار سالگی در ازای ۱۲ دلار به صاحب کارخانه‌ی‌ فرش‌بافی فروخت. در پاکستان بسیاری از فرش‌ها، به دست کودکان کارگری مانند اقبال بافته‌ می‌شوند. این کودکان از هیچ‌گونه آزادی برخوردار نیستند و برده‌‌ی مالکان کارخانه‌ها هستند. آن‌ها ساعت‌های طولانی در شرایط وحشتناکی کار ‌می‌کنند. اقبال شش روز در هفته و ۱۲ ساعت در روز کار ‌می‌کرد. او نمی‌توانست کارهایی که کودکان عادی انجام‌ می‌دادند را انجام‌‍ دهد. اقبال نمی‌توانست به مدرسه برود و با دوستانش بازی کند. کارخانه‌ی فرش‌بافی قواعد بسیاری داشت. اگر قانون‌شکنی می‌کرد تنبیه بدنی می‌شد. اگر در حین کار با کودکان دیگر حرف‌می‌زد، کتکش می‌زدند. اگر در کار فرش‌بافی اشتباه ‌می‌کرد، کتک می‌خورد. حتی اگر مریض هم می‌شد بازهم تنبیه‌ می‌شد. آنجا جای بچه‌ها نبود.

کار در کارخانه‌ی فرش، برای جثه‌ی اقبال دشوار بود. او نمی‌توانست بنشیند. در حین فرش‌بافی، او مجبور بود تمام طول روز را چمباتمه بزند. این مسئله برای کمرش بسیار بد بود و در راه رفتن مشکل داشت. اقبال حتی غذای کافی برای خوردن نداشت. جثه‌اش هرگز کامل رشد نکرد و در ۱۲ سالگی جثه‌ی  یک پسر بچه‌ی ۶ ساله را داشت. مشکلات تنفسی اقبال نیز بیشتر می‌شد زیرا کودکان نمی‌توانستند پنجره را باز و هوای تازه استنشاق کنند. هوا بسیار گرم بود، اما مالک کارخانه پنجره‌ها را می‌بست. او به سلامتی کودکان اهمیت نمی‌داد و فقط نگران محافظت و نگهداری از فرش‌هایش بود.

روزی اقبال تصمیم به فرار گرفت. او فرار کرد و به پلیس پناه‌ برد. اقبال از وضعیت کارخانه‌ی فرش، به پلیس خبر داد. او درباره‌ی تمامی کودکانی که در کارخانه کار می‌کردند و درباره‌ی شرایط کاری وحشتناک آنجا گفت. اقبال تصور می‌کرد که پلیس به او کمک خواهد کرد اما سخت در اشتباه‌ بود. پلیس دوست مالک همان کارخانه‌ بود. او اقبال را به کارخانه بازگرداند و از مالک کارخانه خواست تا او را بند کند.

اقبال اعتمادی به پلیس نداشت، اما دست از تلاش‌ نکشید. روزی او درباره‌ی جلسه و نشست “جبهه مبارزه با کار بدون مزد” (BLLF) شنید. BLLF سازمانی است در پاکستان، که به کودکان کار بی‌مزد و مواجب، کمک ‌می‌کند. اقبال، دوباره، به‌قصد رفتن به آن جلسه فرار کرد. رئیس “جبهه مبارزه با کار بدون مزد” (BLLF) وکیل بود. او به اقبال کمک‌ کرد تا  بتواند حکم قانونی برای آزادی‌اش بگیرد. اقبال تنها ده سال داشت اما بیش از نصف عمرش را اسیر کارخانه‌ی فرش بود.

اقبال آزادی را فقط برای خودش نمی‌خواست. او خواستار آزادی تمامی کودکان کارخانه‌ی فرش بود. او شروع به‌سخنرانی در جلسات “جبهه مبارزه با کار بدون مزد” (BLLF) کرد. او تنها ده سال داشت اما از صحبت‌کردن در حضور افراد زیاد، هراسی‌نداشت. او یک سخنران قدرتمند و با اعتماد به‌ نفسی بود. او از تجربیاتش با دیگران سخن‌ می‌گفت. حرف‌های او، هزاران نفر را به جستجو و طلب‌آزادی، ترغیب‌ کرد.

او فقط کودکان را ترغیب به طلب‌آزادی نمی‌کرد. اقبال به مردمان دیگر کشورها کمک ‌کرد تا شرایط کودکانی که فرش‌های پاکستانی می‌بافتند را بدانند. این مسئله برای صنعت فرش بسیار بد بود. فروش بین‌المللی پایین‌ آمد. و بسیاری از کارخانه‌های فرش متحمل نقصان مالی بسیاری ‌شدند. اقبال و خانواده‌اش بارها پیام‌های تهدید به مرگ دریافت ‌کردند. اقبال با اینکه هنوز یک پسربچه بود، اما بسیار شجاع بود. فقط حرف نمی‌زد، بلکه عمل می‌کرد. روزی به یک کارخانه‌ی جدید فرش رفت و وانمود کرد که یکی از کودکان کارگر همیشگی آنجاست. درباره‌‌ی کودکانی که در آنجا کار ‌می‌کردند اطلاعاتی را به دست ‌آورد، این اطلاعات به آزادی هزاران کودک آن کارخانه کمک ‌کرد.

در سال ۱۹۹۴، اقبال به سوئد و ایالات‌متحده‌ی آمریکا سفر کرد. او به‌خاطر شجاعت و موفقیتش در آگاه‌سازی مردم نسبت به بردگی کودکان شناخته شد. در سفرش به آمریکا خواستار ملاقات با کودکان هم‌ سن‌ و سال خود شد، بنابراین به مدرسه‌ی Meadows Middle رفت. او با دانش‌آموزان آنجا درباره‌‌ی تجربه‌اش به‌عنوان یک کودک برده حرف‌زد.

او همچنین درباره‌‌ی همه‌ی کودکان مانند خودش در سرتاسر جهان که هرگز شانس رفتن به مدرسه نداشتند حرف زد. دانش‌آموزان مدرسه‌ی Meadows Middle تحت تأثیر سخنان اقبال قرار گرفتند. قبل از بازگشتش، آن‌ها صدها نامه در حمایت از اقبال نوشتند. پس از ترک اقبال، آن‌ها نامه‌هایی به سیاستمداران آمریکا نوشتند و خواستار مبارزه  با بیگاری کودکان شدند.

اقبال ،پس از بازگشتش، تعدادی از آن نامه‌های دریافتی از دانش‌آموزان ایالات‌متحده را به دیوار چسباند. در آنجا دوستان بسیاری پیدا کرده‌ بود و نمی‌خواست آن‌ها را فراموش کند. او تصمیم داشت پس از پایان تحصیلات دوره‌ی متوسطه برای ادامه‌ی تحصیلاتش به آمریکا بازگردد. یک دانشگاه آمریکایی کارهای اقبال را مبارزه علیه حقوق کودکان می‌شناخت و به او بورسیه‌‌ی کامل اعطا کرد. اما اقبال هرگز شانس رفتن به آن مدرسه در آمریکا را نداشت. وی حتی نتوانست در کشور خودش ادامه‌ تحصیل دهد. به هنگام بازگشت به پاکستان، به‌ همراه پسردایی‌اش به خانه‌‌ی دایی‌اش رفت. در راه از پشت مورد شلیک گلوله  قرار گرفت و قلب سرشار از آزادیخواهی و امیدش هدف بیش از ۱۲۰ گلوله ساچمه‌ای شد.

هیچ‌کس نداست که چه‌کسی اقبال را کشت، اما بسیاری از مردم فکر می‌کنند که کار صنعت فرش‌بافی باشد. مرگ اقبال یک تراژدی ‌است ،اما زندگی‌اش الهام‌بخش بود. او فقط دوازده سال داشت اما یک قهرمان واقعی‌ بود. در طی دو سال، به آزادی ۳۰۰۰ کودک کمک ‌کرد. شجاعت پسربچه‌ای در مبارزه علیه صنعت قدرتمند فرش، مردمان سراسر جهان را عمیقاً تحت تأثیر قرارداد. بچه‌های مدرسه‌ی Broad Meadows اقبال و مبارزه‌ی او برای حقوق کودکان را همیشه به‌یاد دارند و هرگز فراموش نکرده‌اند.

آن‌ها هر سال در شهر خودشان به تمامی فروشگاه‌ها سر می‌زنند و از فروشندگان درباره‌ی محصولاتشان می‌پرسند که آیا ساخته‌ی دست کودکان کار هستند یا خیر. آن‌ها همچنین برای بازگشایی مدارسی در پاکستان و دیگر کشورها به یاد و خاطره‌ی اقبال پول جمع‌ می‌کردند.

بیگاری کودکان هنوز هم یکی از مشکلات کشورهایی مانند هند و پاکستان و همچنین مشکل برخی از کشورهای اروپایی نیز هست. در سرتاسر جهان ۱۵۸ میلیون کارگر کودک با رده‌ی سنی ۵ تا ۱۴ سال وجود دارد. در بدترین شرایط، کودکان مجبور می‌شوند تا به سربازی بروند و یا به هرزگی کشیده ‌شوند. حتی در کشورهای ثروتمند که مشکلات بیگاری کودکان نادر است، این مسئله با اقتصاد ارتباط دارد. چه کسی سازنده‌ی محصولاتی است که می‌خرید؟ آیا سازنده‌ی ‌آن‌ها دختربچه یا پسربچه‌ای مانند اقبال است؟

منبع: سایت زبان‌شناسی

ترجمه متن روی عکس: “بچه‌ها باید مداد در دستانشان باشد، نه ابزار”
اقبال مسیح (۱۹۹۵-۱۹۸۳)

کولبرنیوز

Next Post

ایلام؛ بازداشت شش شهروند توسط نیروهای امنیتی شهر سرابله

د ژوئن 12 , 2023
شش شهروند اهل شهرستان سرابله ایلام توسط نهادهای امنیتی بازداشت شدند. به گزارش کولبرنیوز، روز یک‌شنبه ۲١ خردادماه ۱۴۰۲، مهرداد قیصربیگی ٣۴ ساله، ایوب گراوند ۳۲ ساله، یونس گراوند ۳۶ ساله، نوید محمدنژاد ۲۶ ساله، محمد طهماسبی ۳۶ ساله و حامد رحمانی ۲۳ ساله، شهروندان اهل شهرستان سرابله توسط نیروهای […]
photo 2023 06 12 13 24 12

You May Like

در دفاع از شریفه محمدی