با سامان داشتیم می‌زدیم‌ بیرون، که راه بیفتیم سمت خرم‌آباد. سامان گفت : «پس شال نمیاری؟» گفتم نه. گفت: «اون‌جا تهران نیست، ایرج (پدرم) قاطی می‌کنه، با دلخوری میندازی سرت.» با نیشِ بازی گفتم: «زن، زندگی، آزادی» که فقط برای تهران نیست. گفت: «مِه کاری وات نارم، خوت دونی و […]

“سپیده عزیز نامه‌ها و شعرهایت بالاخره رسید. این جا ۲ آذر ماهه و هواخوری زندان و من هم با باور به این که نامه‌هایم بالاخره می‌رسند دارم برایت می‌نویسم… برای زندانی نامه که می‌فرستی انگار از نو در آن هیئت ما زاده می‌شود.” سپیده رشنو: «سروناز احمدی» از بند نسوان […]

Telegram Channel