
سعید راستی، معاون پلیس اطلاعات تهران بزرگ، از کاهش نگرانکنندهٔ سن ارتکاب جرم در ایران خبر داده است. وی گفته است که نوجوانان و جوانان بیش از پیش در جرمهایی مانند سرقت مسلحانه، زورگیری و درگیریهای خشن مشارکت دارند. به گفتهٔ او، جوانان و حتی نوجوانان بیش از گذشته درگیر شرارت و بزهکاریاند، موضوعی که کارشناسان اجتماعی نیز آن را یکی از چالشهای جدی جامعهٔ ایران بهشمار میآورند.
آمارهای غیررسمی حکایت از افزایش یکصد درصدی بزهکاری جوانان در فاصلهٔ سالهای ۱۴۰۲ و ۱۴۰۳ دارد. اینکه ظرف یکسال آمار قربانیان یکی از آسیبهای اجتماعی چنین شتابنده و با نرخ یکصد درصدی افزایش مییابد، حکایت از اوجگیری نرخ روزافزون دیگر مصائب اجتماعی نیز دارد. افزایش یکصد درصدی نرخ بزهکاری کودکان در کنار آمار کودکان خیابانی، دختران فراری، معتادان، متکدیان و غیره، تنها گوشهای از فاجعهٔ زندگی در جامعهٔ امروز ایران را به نمایش میگذارد.
اینان همان کودکانی هستند که در کنار پدر و مادر تنگدست خود در آلونکی در حاشیهٔ شهرها، بهاصطلاح زندگی میکنند. اینان همان کودکانی هستند که در سفرهخانهشان چیزی برای خوردن نمییابند و برای سیر شدن به خیابانها سرازیر میشوند و مرتکب خلاف هم میشوند. اینان همان کودکان خستهٔ خیابان و کارند. اینان همان کودکانی هستند که دیگر تحمل پدر و مادر معتادشان را ندارند. اینان فرزندان طلاقاند. اینان فرزندان فقرند، اینان قربانیان نظامِ ظالمانهٔ سرمایهداری و حکومت دیکتاتوری و استبداد مذهبیاند. اما در این زندانها و یا بهاصطلاح در این کانونهای «اصلاح و تربیت» با این کودکان چه میکنند؟ آیا شخصیت آسیبدیده و غرور شکسته و حرمت زیرپا رفتهٔ آنان را بازسازی میکنند یا به آنان همچون مجرمانی مینگرند که باید تاوان جرمشان را با محرومیت و اسارت پس بدهند؟
شماری از این کودکان بزهکار را بهنام «بازپروری» در زندانهایی بهنام «کانون اصلاح و تربیت» حبس میکنند و به آنان همچون تبهکاران کمسنوسالی مینگرند که باید منتظر بود تا بهاصطلاح به سن قانونی برسند و حسابشان را کف دستشان گذاشت؟
اصلاً چرا این نگونبختها را در اسارتگاه نگه میدارند؟ چرا آنان را حبس میکنند؟ آیا هیچ راه دیگری برای بازپروریِ واقعی وجود ندارد؟ آیا در جوامع پیشرفته هم با اینگونه کودکان چنین میکنند؟ آیا این رژیم بعد از ۴۶ سال حاکمیت و ادارهٔ دهها مرکز اینچنینی توانسته است حتی یک درصد هم از نرخ بزهکاری کودکان را کاهش دهد؟ اگر چنین مراکزی کارساز بودهاند، چرا ظرف یکسال به میزان یکصد درصد نرخ بزهکاری کودکان افزایش یافته است؟
آیا کودک گرسنهای که یکسال پیش دست توی جیب کسی برده یا کیفی را قاپیده و هنوز هم در حبس است، بعد از اینکه به جامعه برگشت دیگر گرسنه نخواهد بود؟ آیا کودکی که به دام مافیای مواد مخدر افتاده و در حال حاضر در کانون اصلاح و تربیت رژیم محبوس است، آنگاه که به جامعه برگردد، دیگر اثری از مافیای مواد مخدر نمانده است و او دوباره گرفتار نخواهد شد؟ آیا کودکی که در نتیجهٔ تلاشی خانوادهاش سرگردان و دربهدر شده و مرتکب خلافی گردیده است، با گذراندن دورانی در این کانون و برگشتن به جامعه، چه کسی، چه ارگانی در بهروی او میگشاید و او را در پناه خود میگیرد؟ آیا دختر جوانی که فراری شده و برای زندهماندنش تنش را به حراج میگذارد، هر اندازه هم که در کانون اصلاح و تربیت بهاصطلاح «اصلاح» شود، جامعه او را میپذیرد؟ برای او کار هست؟ آیا برای کودکانی که امروز در این کانونها هستند و نه خانوادهای و نه سرپناهی و نه مأمنی و نه مسکنی دارند، مراکزی برای مراقبت ویژه از آنان وجود دارد؟ چه تضمینی وجود دارد کودک بیسرپرستی که به حاشیهٔ خیابان پرت شده و همانجا شب را روز میکند و همانجا هم برای سیر کردن شکمش بزهکار میشود، بعد از آزادی از کانون اصلاح و تربیت دوباره به همان راهی نرود که قبلاً رفته بود؟ چه دام دیگری بر سر راه این بهاصطلاح «متهمان» پس از اتمام دوران محکومیتشان پهن خواهد شد؟ این دور و تسلسل تا کی ادامه خواهد یافت؟
آیا افزایش اینگونه آسیبهای اجتماعی که در جامعهٔ بلازدهٔ ایران از بینرفتنی نیستند، بیانگر این واقعیت نیست که این رژیم در حل همه و هر معضل اجتماعی ناتوان است؟ آیا ناتوانی رژیم در این است که از امکانات مالی کافی برای حل این معضلات بیبهره است، یا اینکه نه ارادهای برای حل این معضلات در کار است و نه تلاشی برای از بین بردن آن در دست است؟ آیا جز با سرنگونی این رژیم و برقراری نظمی نوین که در آن ارادهٔ تودههای مردم تعیینکننده باشد و کارگران آگاه در رأس امور قرار بگیرند، امیدی به بهبود وضع کودکانمان و تأمین آیندهٔ آنان میتوان داشت؟