کودکان در ایران از بیحقوقترین و ستمدیدهترین بخش جامعه ایران هستند. اما سهم اصلی این ستم و بیحقوقی نصیب کودکان خانوادههای کارگری و کم درآمد است. فقر خانواده از همان موقع که کودک در رحم مادر نطفه میبندد و قبل از تولد گریبانگیر وی میشود. وقتی مادری در دوران بارداری از تغذیه ویژه مورد نیاز برای پرورش سالم کودک در درونش محروم است، وقتی مادری به مراقبتهای ویژه پزشکی در دوران بارداری نیاز دارد و به آن دسترسی ندارد، وقتی مادری دائماً در اضطراب ناشی از نگرانی برای آینده فرزند هنوز به دنیا نیامده خود به سر میبرد، فقر و کمبودهای زندگی خود را عملاً به جنینی که در رحم دارد منتقل میکند.
با به دنیا آمدن کودک مصائب جدید آغاز میشوند. در نتیجه گرانی روز افزون شیر و مواد خوراکی لازم، شیر مادر به تنها منبع تغذیه کودک تبدیل میشود. اما مادری که خود دچار سوءتغذیه است و مواد لازم مفید به بدنش نمیرسد، چگونه میتواند نیازهای غذایی کودک رو به رشد را از طریق شیر خود تامین کند؟ بدین ترتیب کمبود ویتامینها و مواد خوراکی که مادر از آن محروم است مستقیماً به کودک منتقل میشود. میزان مرگ و میر کودکان زیر ۵ سال در ایران در مقایسه با دیگر کشورهای عقبمانده سرمایهداری، بالا است و مطابق آمارهای رسمی حدود ۳ درصد کودکان در ایران هرگز فرصت رسیدن به چنین سنی را پیدا نمیکنند.
کودکی که در این سنین از چنگال مرگ نجات یافت این بار شریک فقر و نداری خانواده است و عملاً با همه مصائب ناشی از آن دست به گریبان خواهد شد. فقدان مهدکودک سرپرستی روزانه کودکان را تماماً به عهده پدر و مادر و اعضای خانواده محول میکند. اما آنها که خود گرفتار کار و تامین نیازهای زندگی روزانه خانواده هستند، نه تنها فرصت نخواهند یافت به نیازهای جسمی و روحی هردم رو به افزایش کودک پاسخ گویند بلکه خستگی و فرسودگی و جنگ اعصاب روزمره در کشاکش زندگی را به کودک انتقال میدهند. کودکی دوران رشد و شکوفایی جسم و روان انسان است. اما لازمه برخورداری از امکان این رشد و شکوفایی بهرمند بودن از بهداشت و تغذیه مناسب، آموزش و تامین اجتماعی و دیگر حقوق انسانی است. بازی، تفریح و برخورداری از امکانات لازم برای شاد زیستن در محیط خانه، که از حقوق ابتدایی کودک است، برای اکثریت کودکان خانوادههای کارگر و زحمتکش در شهر و روستا آرزویی دست نیافتنی است. در چنین وضعیتی کودک به ناچار روانه کوچه، خیابان و قاطی شدن با همبازیهای همسرنوشت خود میشود و جسم نازک و لطیف او در معرض انواع بیماریها قرار میگیرد.
پس از از سر گذراندن این دوره پر از مشقت، آنگاه سنین مدرسه رفتن فرا میرسد. کم نیستند خانوادههای زحمتکشی در شهر و روستا که قادر نیستند امکانات مدرسه رفتن کودکان خود را فراهم آورند و کودکانشان را به سمت آموختن یک حرفهای برای تامین آیندهاش سوق میدهند. کم نیستند شمار کودکانی که در سنین ١٠-١٢ سالگی باید خود به فکر نان درآوردن و سیرکردن شکم خود باشند و حتی به نانآور خانواده هم تبدیل میشوند. در این سن انجام بخشی از کارهای خانه و یا مزرعه در روستاها بر عهده کودکان قرار میگیرد. کار در قالیبافیها، کار در کارگاههای کوچک، کار در مزرعه، دستفروشی، واکس زنی و غیره از پدیدههای بسیار رایج در جامعه سرمایهداری ایران هستند.
اما در مدسه نیز بلایای دیگری در انتظار کودکان است. دختران خردسال از همان روز اول باید مقنعه بر سر کنند و از پسران هم سن و سال خود جدا شوند. به آنها آموخته میشود که معاشرت با پسران کار بدی است. به همراه حجاب و محرومیت از همبازی شدن دختران و پسران با همدیگر آموزشهای مذهبی آغاز میشود. کتب درسی مملو از این آموزشها است و کودکان از اوان کودکی مجبور میشوند آداب رسوم مذهبی را انجام دهند و در مراسمهای مذهبی شرکت کنند. بدین ترتیب به کودکان اجازه نمیدهند که فارغ از اعتقادات و خرافات مذهبی آموزش ببینند و دانش بیاندوزند و امکان یابند در آینده اعتقادات خود را و راه زندگی خود را آگاهانه انتخاب نمایند. کودکان در کلاسهایی که بسیاری از آنها تنگ، پرجمعیت و فاقد هوای سالم و فضای مناسب هستند، بهردیف نشانده میشوند. آنها باید به سخنان آموزگارانی گوش بدهند که اغلب آنها به خاطر گرفتاریهای معیشتی زندگی خود حال و حوصله لازم برای سر و کله زدن با کودکان را ندارند و در انتظار پایان وقت کار لحظه شماری میکنند.
در کنار همه این محرومیتها و بیحقوقیها در ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی ازدواج دختران کم سن و سال شرعی و قانونی است. کم نیستند شمار خانوادههایی که توان و امکان تامین زندگی دختران کم سن و سالشان را ندارند و به ازدواج آنها با افراد بسیار مسنتر از خود رضایت میدهند. دخترانی که در سنین نوجوانی حتی صاحب کودک هم میشوند. چنین شرایط شرمآوری که در بسیاری از کشورهای جهان به معنی تجاوز به کودکان است و جرم جنایی سنگینی به حساب میآید، در ایران امروز، امری قانونی و متداول است.
واضح است که کودکان خود توانایی تغییر این شرایط دهشتناک را ندارند و هیچ انسان شریفی نمیخواهد کودکان این جامعه را در چننین وضعیت فلاکتباری ببیند و خواهان تغییر آن نباشد. آنچه که امروز در جامعه ایران میگذرد سرنوشت محتوم کودکان نیست. این وضعیت میتواند و باید تغییر کند. برای تغییر این شرایط و رها ساختن کودکان این جامعه از چنین سرنوشتی، راهی جز دست بدست هم دادن و مبارزه کردن با رژیمی، با نظامی و با مناسباتی که کودکان بیگناه ما را این چنین بیرحمانه از حقوق اولیه و انسانی خود محروم کرده است، وجود ندارد.