نویسندگان: جمال محمدی، امید جهانگیری و سامان کاکەممی

پژوهش مورد اشاره با تشبیه کولبر به اسطوره سیزیف کامو آغاز میشود، کولبر و سیزیف هردو محکومند تا ابدالدهر به بالا بردن سنگ/کالا به بالای کوه و سپس فرود امدن و انجام مجدد آن، کولبر/سیزیف در دیالکتیکی از هستی و نیستی، میان نمردن و مردن در راستای تلاشی ابدی و رنج آمیز به سر میبرد و به محض آنکه کولبر/سیزیف به پایین میآید هنگامهای از خوداگاهی تروماتیک که معطوف به وضعیتش میشود شکل میگیرد، از این رو مقاله پیش رو صرفاً به پرسش از شیوه برساخت کولبری نمیپردازد، بلکه درصدد است تا به عمیقترین لایههای تجربه کولبری و مرگ کولبر رسوخ کند تا بتواند آن نشانه-رخدادی که به مدد هزارتوی رسانه و به زبان رانسیری گفتمان توزیع صلاحیت/امر محسوس-نامحسوس اسطوره سازی و نهادینه شده است رسوخ کند، تا شاید هزارتویی که لابه لای آن را کلیشههایی همچون فرهنگ محلی مانع توسعه، تعصب قومی، گرایش ذاتی به کولبری و دوالیته امنیت/عدم امکان سرمایه گذاری، حول کولبری و مرزنشینان شکل گرفتهاند و مناسبات گفتمانی موجود را بازتولید میکنند، را با خوانش واسازانه دریدایی سرنگون کند، که نه فقط امکانی فراهم کند تا سوژه کولبر را از زائده شهری، طردشدگی و تقلیلش به حیات حیوانی، به حیطه دموس و شهروندی برگرداند بلکه تمام مناسبات اقتصاد-سیاسی حاکم بر مناطق مرزی و حاشیهنشین را که کولبری محصول آن است به تعبیر لوکاچ در پس عینیتسازیهای کاذب قرار گرفتهاند را افشا کند، بنابراین برای این کار به وضعیت عمیق تجربه کولبری از هستی و نیستی، از زندگی و مرگ، سرک میکشد، چراکه به مدد لاپوشانی اقتصاد سیاسی حاکم بر مناطق حاشیه، کولبر و مرگ کولبر در وهله اول ابژه سازی، و در وهله دوم طبیعی سازی و در نهایت مرگ کولبر زیل عناوین هزینه امنیت، تجارت/امنیت و تمایل فردی به زیاده خواهی و… همچون سوژه خطرناک، ناانسان، بیاخلاق، زائده حیات، قاچاقچی و ترحمناپذیر تعریف و عادیسازی میشود، از این رو مقاله پیش رو جهت توصیف عمق واقعیت زندگی کولبر، علاوه بر مصاحبه با چندین کولبر، مقولات هستهای، اصلی و فرعی را مفهومبندی میکند: مقوله هستهای تجربه دائمی مواجهه با مرگ، و سه مقوله اصلی سیطره کابوس مرگ بر حیات اجتماعی کولبر، طرد تمام عیار از قلمرو امور انسانی، تبدیل شدن به شیء و امری خارج از قلمرو اخلاقی که هرکدام شامل مقولههای اصلی و فرعی مثلاً: (تنهایی دم مرگ،معلق میان هستی و نیستی)، (بیسهم، زائد و طردشده از قلمروی شهروندی، قربانی سلسله مراتب امر محسوس)، و (هبوط به ساحت حیوانی/زوال اخلاقی مسئولیت دیگری در قبال کولبر ) میشوند که برای تبیین نیز از انگارههای نظری تقلیل و تعمیم ناپذیری دیگری و اخلاق و مسئولیت پیشینی و ماقبل تامل سوژه با دیگری لویناس، روشنگری ثانوی و اسطوره-شخصیت زدایی از مرگ گادامر، تاناتوس و اروس فروید و نظریه سیاست و دموکراسی رانسیر بهره میگیرد، از نگاه رانسیری سیاست به مثابه توزیع امر محسوس و نامحسوس (چه کسی دیده شود و چه کسی نه) و دموکراسی به مثابه گسست از سیاست آرخه است(تحمیل فرادست معین به فرودست معین یا صلاحیت سالاری فرادستانه)، گسستی که صلاحیت ناپذیرها(مطرودین اجتماعی نظیر کولبر که از حق حیات، اخلاقی و انسانی دموس و شهروندی خلع شدهاند و همچون موجوداتی زائد، زیاده خواه، قاچاقچی و … ساقط شدهاند) حکمرانی میکنند، به عبارتی دموکراسی به مثابه صلاحیت حکمرانی عدم صلاحیت دارها گسست سیاست توزیع موضع حکمران و محکوم یا حکمرانیِ براساس صلاحیت استعدادهای خاص در تقابل با سیاست پلیسی که مشخص میکند چه کسانی رویت شوند و چه کسانی نه، چه کسانی شنیده شوند و چه کسانی نه و در کل چه کسانی حساب شوند و چه کسانی نه، چه کسانی سخن میگویند و چه کسانی صرفاً اه و نالهای خشمگین از گرسنگی و طرد سر میدهند؟ پرسش اساسی مقاله این است که چگونه با واسازی اسطوره رخداد-نشانه کولبر که حاصل همین نظام توزیع پلیسی و رسانهای است، میتوان موجودیت انسانی کولبر را به او برگرداند؟ و رویت شود؟ بە عبارتی مرگ کولبر چگونه میتواند به مثابه سیاست رادیکال، ساختار حکمرانی مبتنی بر صلاحیت و سیاست آرخه افلاطونی که مبتنی بر دوگرایی های زئوس/سیزیف-کولبر، صلاحیت دار/عدم صلاحیت دار، فرادست/فرودست مطرود، است را افشا کند؟ ساختاری که در عوض مرگ کولبر را همچون هستیاش رویت ناپذیر، و یا رویت پذیر مشروع به حاشیه میراند:ناچیز انگاری واقعه و مقصرتراشی و نقد خود توجیه-گر، “اگر چنین و چنان نمیکرد، الان زنده بود” از سوی دیگر با توسل به انگاره نظری هستی و مسئولیت سوژه در ارتباط با دیگری، میپرسد دیگری کولبر، آیا توانسته است مسئولیتش در قبال عدم مرگ دیگری را ایفا کند؟
مقاله کامل را در فایل PDF زیر مطالعه فرمایید: