ما آمده‌ایم!

نویسندە: مراد روحی

cb0691f4b3840a4c31855

در یکی از آخرین صحنه‌های رمان با شکوه «ممد، شاهین من»، اثر یاشار کمال، «ممد» قهرمان داستان که در شورش علیه «عبدی آغا» یاغی حکومت شده است، پس از سال‌های تعقیب خان به طریقی دمدمه‌های یک صبحگاه وارد منزل اشرافی او می‌شود که اکنون دیگر از ترس «ممد» شهرنشین شده است. عبدی آغا هنوز خواب و بیدار است که ممد خود را به اتاق خواب او می‌رساند و آرام به او می‌گوید «آغا، آغا، من آمده‌ام». چشمان از حدقه بیرون زده‌‌ی عبدی آغا با ناباوری ممد را نگاه میکند…و ممد آرام و با اطمینان سه گلوله را در شقیقه‌ی او خالی می‌کند، از خانه بیرون می‌زند و سوار بر اسبش به سمت روستا می‌تازد.

و اکنون در سالیاد کشتار آبان، رو به کانون غارت و کشتار می‌گوییم که «ما آمده‌ایم». ما آمده‌ایم به دادخواهی آن نفت‌هایی که از نیزار غارت کردی و با آن برج ساختی در نیاوران و خانه‌ها و ویلاهای میلیارد دلاری خریدی در شهر به شهر اروپا و آمریکا و کانادا. آمده‌ایم داد آن کودکانی را بخواهیم که سقف و کتاب و گندم را به آن‌ها حرام کردی در همان زمانی که کودکان خودت را به کمبریج و آکسفورد و سوربن می‌فرستادی. اکنون ما نیز همچون «ممد»، امید همه‌ی زخم خورده‌های ارباب، در آستان یک صبحگاه همه با هم به سراغت آمده‌ایم… جان ۱۵۰۰آبانی بی‌گناه با ماست، و هزاران جان از «خاوران و ۶۷،  از کوردستان و  دهه‌ی ۶۰ و جان هزاران کولبر سلاخی شده. جان بلوچستان با ماست و جانِ جاوید «خدانور» و چشمان دادخواه مادرش… ما همه با هم به سراغ تو آمده‌ایم، آمده‌ایم تا دادِ جان‌هایی را بخواهیم که گرفتی، دادِ زمین‌هایی را بخواهیم که سوزاندی و در آن پادگان و مین و سد کاشتی، تا داد آب‌هایی را بخواهیم که به پیرزنانش حرام کردی و با آن نیروگاه‌ ساختی برای بمب اتم. آمده‌ایم تا داد «سواحل مکران» و برکت‌های غارت شده‌ی آن را بخواهیم، همان برکت‌هایی که برای تو مگامال شد و اتوبان‌های چند طبقه و برای بلوچ گرسنگی شد و سوختبری و کپرنشینی…همه با هم آمده‌ایم، از ترکمن صحرا تا نیزارِ تاراج شده‌ی عرب، تا «شیر آباد» بلوچ و تا «کمال­شهر» و «خرمدشت» کرج و تا «نایسر» سنندج و «کریم آباد» سقز و تا قهدری‌جان و دهدشت و خرم‌آباد و آمل و رشت… همه با هم آمده‌ایم، دست‌های همدیگر را پیدا و مشت‌های دادخواهی‌مان را در هم گره کرده‌ایم. «کۆمار» هم با ماست، پدرش گفت اکنون او «فرزند همه‌ی ملت‌های تحت ستم است»، او با ما و فرزند ماست. ژینا و حدیث و سارینا و نیکا نیز ترانه‌خوان و رقصان با ما هستند… پشتمان به اسرا و اردبیل گرم است، و مهدی حضرتی غریب نیز هم، همو که نترسید، فرار نکرد و تا ثانیه‌ی آخر در مقابل جیره‌خوارانت سینه‌ی نوجوانش را سپر زن و زندگی و آزادی کرد… مادر ستار لچک سیاهش را به دادخواهی برداشته است، موهای سپیدش مژ‌ده‌ی صبحدم و رهایی می‌دهد به ما. که بود میگفت «اقلیت‌های» فلان و بیسار؟! نه، ما خودِ اکثریت هستیم، زن و کوئیر و کورد و بلوچ و عرب و تورک و تورکمن و همه‌ی دیگر نام‌های ممنوعه. آری ما بیشمارانیم، ما از وادی زندگی به دادخواهی آمده‌ایم… به دادخواهی دهه‌ها استثمار و غارت، به دادخواهی دهه‌های کشتار و ویرانی آمده‌ایم. ما آمده‌ایم تا زندگی‌مان را، تا بدن‌هایمان را، و تا زبان و ترانه‌هایمان را پس بگیریم. آمده‌ایم تا زمین‌هایمان را پس بگیریم، آن را شخم بزنیم و به جای مین‌ و پادگان و زندان، در آن گندم و گل سرخ بکاریم. آمده‌ایم که ایران را از تو پس بگیریم، تا نگذاریم بیش از این برکت‌های ما را دلار و شمش کنی برای «عمق استراتژیک» رسوا شده‌ات؛ تا نگذاریم «مازاد»‌هایت را بفرستی آن طرف آب‌ها و اقیانوس‌ها که با آن لابی‌های حرفه‌ایی و جاسوس‌ها و کاراگاه‌های سوپر پرافیشنال اجیر کنی برای خون‌شویی‌ها و آدم ربایی‌های بین‌المللی… نه، نه، اشتباه متوجه شدی، آن‌ها تفاوت‌شان با شما تنها در آرم وسط پرچم‌شان است، آن‌ها از ما نیستند، برادران راستین و امتداد خود تو هستند.  آن میله و پرچمی که خدانور زخم خورده و تشنه را به آن دستبند کردی را آن‌ها برای تو کاشتند و تو هم جلد و زرنگ برداشت کردی. صدسال آزگار خانه‌مان را غارت کردی، ما را به این میله‌ها دستبند کردی و پای آن پرچم‌ها تیرباران کردی و ما تمام نشدیم. ما درس‌های تاریخ‌مان را هم خوب خوانده‌ایم، این است که به دادخواهی صد سال چپاول آمده‌ایم. خوب می‌دانیم که داستان زالوگری تو از کجا آغاز شد. ما به اعاده‌ی زندگی و به دادخواهی تاریخ تراژیک این زالوگری آمده‌ایم و نام ما همه‌ی غارت شده‌گان است. ما به دادخواهی رودهایی آمده‌ایم که خشکاندی، و به دادخواهی هزارانی که کوچاندی به «خادم آباد»ها و «قلعه حسن‌ خان» ها و «دره دریژ»ها. و ما به دادخواهی آن زندگی‌هایی آمده‌ایم که در چرخ گوشت «برنامه‌های توسعه‌»ات ریختی و قیمه‌‌ی «جمعیت مازاد» از آن بیرون دادی. ما به دادخواهی نیزار و نخل‌های سربریده آمده‌ایم، ما لبریز از انتقام یاران در خون غلطیده‌ی آبان هستیم، لبریز از خشم عربی که هستی‌اش را ویران و او در سیاه چاله‌های «سپیدار» نقره داغ کردی. اکنون در این سپیده‌دم، در خونخواهی آبان و نیزار، دادِ صد سال «زندگی کشی» را می‌خواهیم. ما در این «بامداد» در آستان خوابگاه تو ایستاده‌ایم، این بار میدان بدجوری از آن ماست: ما آمده‌ایم، خشمِ روزیِ چپاول شده‌ی کودکانمان و خشم گندم‌های غارت شده‌ در مشت‌های ماست و زنان پیشقراولانند، این است که سرنوشت تو بهتر از سرگذشت «عبدی آغا» نخواهد بود. ما به دادخواهی آمده‌ایم!

مراد روحی

Next Post

آزادی فائزە براهویی از معترضان بلوچستان+ویدیو

چ نوامبر 16 , 2022
فائزه براهویی زن معترض بازداشتی بلوچ پس از حدود یک ماه و نیم بازداشت با قرار کفالت آزاد شد. به گزارش کولبر نیوز امروز چهارشنبه ٢۵ آبان ۱۴۰۱، فائزه براهویی زن معترض بازداشتی بلوچ پس از حدود یک ماه و نیم بازداشت با قرار کفالت موقتاً و تا زمان پایان […]
photo 2022 11 16 13 34 39

You May Like